best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

 

کودکی خردسال می شناسم


که سنش به اندازه فاصله بینمان است


نه پای آمدن دارد


نه توان ماندن


و تنها


یک کار را خوب بلد است


دلتنگی


هرگاه دلتنگ می شود


بهانه تو را میگیرد


و دردناکتر اینکه


من


نه توان به دوش کشیدنش را دارم


نه یارای تن دادن به خواسته های کودکانه اش


این وسط زندگی


جاده ای ست که مرا می خواند

 

و فقط یک اتنخاب باقی می ماند

 

رفــــــــــــتن

 

 

 

"مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم

 

با خیال او ولی تنهای تنها میروم

 

در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی

 

شاید او حتی بگوید لایق من نیستی

 

مینویسم من که عمری با خیالت زیستم

 

گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم . . ."

 

شاعر این شعر رو پیدا نکردم ولی جوابش رو نوشتم:

 

رَفتی و تَنها یِکی نامه نِوشتی، بَس نَبود

 

آن بَرای این هَمه هِجران و دوری، بَس نَبود

 

من چِگونه کَعبه دِل، خالی اَز یادت کُنَم

 

وَقتی جُز یادِ نِگاهَت، دَر دِلم هیچکَس نَبود

 

لال باد آن زَبانی که بِگویَد، لایقم نیستی

 

تو عَزیزی، لایِقَت این عاشِق بی کَس نَبود

 

تا بَرای این سه بیتَت، پاسُخی دَرخور دَهم

 

عُمر نوح و صَبر اَیوبِ زَمان هَم، بَس نَبود

 

بازنگری

 

تا آفتابی دیگرِ "خسرو گلسرخی" به زبان من

 

چَشم و گوش باز کُن اِی خُفته به خواب غِفلَت


باز کُن قَفَسِ سِهره ایمانَت را


نور بُگشا به دِلِ چَشمِ خیالت اِی دوست


و بدان، لَحظه ها دَر گُذَرَند


و خدا مُنتَظِر اَست

 

 

 

بی چاره دِلم باز هَوادار تو شُد

 

بی چاره دِلم باز گِرفتار تو شُد

 

بی چارگی یک عُمر به همراه مَن اَست

 

زآن دَم که دِلم مَحو تَماشای تو شُد

 

 

 

از آن شب که قصه رفتنت را برای ستارگان باز گفتم

 

تا صبح گریه می کنند

 

گواهم هم چشمک  زدنشان هنگام 

 

پاک کردن اشکشان است

 

 

 

گفته بودی زمانی که گلنارها برویند باز می گردی

 

تو را چه شد

 

که از آن وعده

 

ده بار فصل چیدن انار شد و

 

باز نگشتی

 

 

جوابی در حد وسع به شعر زیبای "سیب" سروده حمید مصدق

 

خَنده و گِریه اَز آغاز بَهانه بوده

پوششی بر دلِ تَنگ عاشق

که صَمیمانه به دُنبال جَوابی بوده

 

قِصۀ سیب جَوابی می خواست

که اَز آن قَندِ لَبانَت بَر خواست

 

مَن به دُنبال جَوابی اَز تو

اینهمه شعر نِوشتم که تو حَتی یِک بار

اَز سَر دِلسوزی

پاسخی بِنویسی

وَ بِگویی که تو هم عاشق هستی

عاشق این بیمار

 

کاش می خواندی زِ پَس این اَشعار

خواهش چَشم تَرم

به وفور آمده اَست دَر شِعرم

که مَن عاشق هَستم

عاشق ناز نِگاه

که من عاشق هَستم

عاشق بی سَر و پا

 

عاشقی سَخت وَلی، با دو دَست خالی

کاش یکبار جَوابی به دِلم می دادی

اینهمه قِصه و شِعر اَز بَرای دِل بود

حَرف ناگفتۀ یک بی دل بود

 

کاش یِکبار مَرا می دیدی

دَر لِباسِ پِسرَک

کاش یِکبار تو دُختَر بودی

عاشقی بی دوز و کَلک

 

کاش یِکبار شعرِ مرا می خواندی

که چِه شیرین سیب اَست

که چِه دِلتَنگ سیب اَست

که چِه عاشق سیب اَست

 

بِشنو این بار صِدای تَپشِ قَلبم را

که بِدور اَز اَشعار

ساده گُفته اَست اینبار

عاشق روی تو اَست

 

 

 

باز نومید گَشتم، اَز روزگار

سوی رَبّ، روی کَردم اُمیدوار

 

باز، طوفانی دَر دِلم آمد پَدید

شُست و بُرد، غیر از خُدا هَر چِه کِه دید

 

باز بارانی شُد دوباره، چَشمِ مَن

باز روحانی گَشت آن شَب، حال مَن

 

گویآ غَرقِ هِدایت، شُد دِلم

بَندۀ مَخصوصِ طاعَت، شُد دِلم

 

مَست بودم آن شَب، مَستِ بَندگی

تا که آمد، آن هوجومِ بی کَسی

 

ناگهان تَرسی دِلم را، تَسخیر کَرد

حال ناب بَندگی را، زَنجیر کَرد

 

گُفت با مَن، هان، بی آبروی رو سیاه

اِی که کَرده، عُمر و جانش را تَباه

 

تو به چه اُمید داری، دِل خوشی

تو که عُمرت را به بُطلان می کُشی

 

باز بارانی شُد دِلم از دَست خُود

نا اُمید و دِلشکسته، مَست خُود

 

غَرقِ اَشک و ناله بودم، نا اُمید

ناگهان اَز جانبِ حَق، مُژده رِسید

 

آنکه قَصدِ قُربتِ مُولا کُند

کی تو دیدی کَز دَرَش بیرون کُند

 

باز بَرگرد، این دِلم آغوشِ تُوست

آی آدم، این خدا مَخصوصِ تُوست

 

گر به دَرگاهم، توبه و زاری کَرده ای

من گُذشتم از حَقم، هَر چه کَرده ای

 

تا خُدایت رَحمان، بَهرِ بَندِه است

تَرس و نومیدی بِدان، اَز تو جُداست

 

پیشِ مَن یِکسان بُود، بی گناه و توبه کار

توبه کُن جانم، دَست اَز نومیدی بِدار

 

دیده بارانی گَشت، اَز سِرِّ سُخَن

حَق نَظَر کَردِه دوباره سوی مَن

 

باز، شوری دَر دِلم اُفتاد، باز

حَسرت دوری به دِل اُفتاد، باز

 

گریه کَردَم، با دلی اُمیدوار

که رَبَّت بَخشید، آن روزگار

 

مُژده دادم به دِلم، کاِی خوش سِرِشت

نامۀ اَعمالت حَق، اَز نُو نِوشت

 

این تو و این نامۀ خالی بُرو

چون که گُل کاری گُل بِنمایی دِرو

 

 

 

تحت تاثیر "باران که می بارد جدایی درد دارد" سروده مجتبی شریف

 

باران هوایی اَز دِل پُر دَرد دارد

 

دیر آشنا آری جُدایی دَرد دارد

 

آواز را بُردم زِ یاد وقتی که رفتی

 

تکرار آواز، دَر جدایی درد دارد

 

بال و پَرم دادی و یکباره رفتی

 

پرواز هم بی تو، تنهایی درد دارد

 

من گیج و مَدهوشم چِرا یکباره رفتی

 

این گیج مدهوش سینه ای پُر درد دارد

 

آموختی، رفتی، گذشتی از بی قرارت

 

این دِل اُمید وَصل یک نامرد دارد

 

 

 

سالیان دَر کوفتم عاقبت، دَر وا نشد

 

آن دِل مَغرورِ خامت، عاشق و شیدا نشد

 

کوچه ها گشتم پی اَت را یک به یک، امیدوار

 

حسرتا، حتی نشانی، از دلم پیدا نشد

 

خواب ها دیدم از وِصالت شب به شب، دیوانه وار

 

نیم تعبیری، عاقبت از آنهمه رویا نشد

 

گریه ها کردم شبانه، بی قرار و خسته دل

 

بغض سنگین گلویم، بی حضورت وا نشد

 

درد و دل کردم دمادم، با نسیم بوستان

 

بلبل عشقت دمی هم، همنشین ما نشد

 

روزها کردم نظر، رو به سوی جاده ها

 

مات تصویری ز رویت، بر دل رسوا نشد

 

گفته بودَش دوستی، روزگار درد آخر می شود

 

عمر این ساقی تمام و روزگارش، خوش نشد

 

 

 

دست تکان دادم

گفتی به سلامت

و دلگیر شدم وقتی

به جای خودت جانشین انتخاب کردی

و مرا به سلامت سپردی

سلامت جانشین خوبی نبود

چون 

از زمانی که رفتی 

او هم از کنارم پر کشید

 

 

 

فراموش می کنم


گذر زمان را


وقتی 


نگاه مهربان تو در خاطرم خانه می کند

 

 

 

اونی که دیدارش باعث شادی و لذت منه


از دوری من لذت میبره

 

شادیم فدای لذتت

 

 

کاش شروع نمی شد


سلامی که به لبخند ختم شد


کاش فرو افتاده بود


نگاهی که تو را عاشقانه دید


کاش بسته می ماند


لبی که با عشق تو باز شد


کاش کر می شد


گوشی که محبتت را شنید


کاش فرو نمی ریخت


غروری که با عشق لگد مال شد


کاش باور می کرد


دلی که فراموش شده بود

 

"رابطه ای که یکطرفه است،


یکطرفه است"

 

و من اینجا از نو شروع می کنم


با سلامی دوباره


با چشمی باز


با لبی غزل خوان


با گوشی شنوا


با غروری عاشق


دوستت دارم


به گمانم


هنوز دلم باور نکرده

 

"رابطه ای که یکطرفه است،


یکطرفه است"

 

 

 

پنهان شدی ز دیده، رنگ از رخم پریده

خشکیده آب دیده، کی می شود بیایی؟

 

دل خسته شد ز زاری، از رنج و بی قراری

ای مه وش بهاری، کی می شود بیایی؟

 

شب تنگ از سیاهی، دل تنگ از جدایی

روز وصال باقی، کی می شود بیایی؟

 

خون است دیده ما، عشق است گریه ما

آرامش دل ما، کی می شود بیایی؟

 

جانم به لب رسیده، عشقت به تب کشیده

هان نور جان و دیده، کی می شود بیایی؟

 

ای روح و جان نرگس، سرو روان نرجس

بی روی ماهت هرگز، کی می شود بیایی؟

 

در موسم بهاران، جمع است جمع یاران

ای یار بی قراران، کی می شود بیایی؟

 

میلاد روز عیدت، گشته دوباره فرصت

پایان پذیرد غیبت، کی می شود بیایی؟

 

دل منتظر به راهت، چشم پرتپش به پایت

تا جان کنم فدایت، کی می شود بیایی؟

 

ای منجی هدایت، خشکیده بحر طاقت

کی می شود بیایی؟ کی می شود بیایی؟

 

 

 

مرا ساختند تا تو را بترسانم


مرا ساختند تا تو را دور کنم


ولی من عاشقت شدم


کشاورز نمیدانست مترسک قلب نمی خواهد


بیچاره کشاورزی که مترسکش


عاشق پرندگان باشد

 

 

 

برای نشان دادن عشقتان

 

نیاز نیست


نظم عالم را بهم بزنید

 

نیاز نیست


آسمان را بشکافید


نیاز نیست


نیست را هست کنید

 

فقط کافیست


خود مهربان همیشگیتان باشید

 

عشق


یک لبخند ساده


یک سلام از ته دل


یک نوازش بی پیرایه است

 

عشق یعنی بودن

 

 

 

به هر خواسته ای که نباید جواب داد


یکبار آدم


به حرف شیطان اعتماد کرد


نتیجه اش یه جهان انسان سر در گم در دنیاست

 

 

 

خوشبختی به معنی راحتی و آسودگی نیست

 

خوشبختی یعنی یه پنج وارونه که برات بتپه



و چقدر پنج داریم که یکیش وارونه نیست



راستی تا حالا فکر کردین 


اگه همه چی بر عکس می شد 


چی می شد 


رفتنت برگشتن می شد


تنفرت عشق می شد


و این دوری طولانی


یه پنج وارونه بزرگ بزرگ می شد

 

 

 

 

خوشتر از دوران عشق ایام نیست

                    بامداد عاشقان را شام نیست

مطربان رفتند و صوفی در سماع

                     عشق را آغاز هست انجام نیست

 

سعدی

 

 

 

 

بخشیدمت


ولی فراموشت نمی کنم


تا دوباره خام دروغ های کسی نشوم

 

 

 

قصه ما و خدا قصه ی عشقه


خدا می خواد بریم طرفش

بهمون یه چیز رو نشون میده

که متوجه خودش بشیم


درست مثل وقتی که ما

به یه بچه شکلات نشون می دیم

که بیاد بغلمون


هدف ما بغل کردن بچه اس


هدف خدا هم همینه


ولی ما خدا رو نمی بینیم

و فقط فکرمون فقط دنبال شکلاته!!!!!

 

گاهی وقتا شکلات رو به بچه می دیم

اونم می دوه و میره

 

بچه ها دنبال شکلاتن عشق رو نمی فهمن

 

گاهی هم خدا دلتنگه

شکلاتی که نشون داده نمیده

 

میریم پیشش گریه می کنیم

شکلات میخوایم

ولی اون ما رو میخواد

شکلات نمیده

میترسه که یه وقت نریم

دوست داره بمونیم پیشش

 

خدااااا

 

من دیگه شکلات نمی خوام

 

این معنیش این نیست که شکلات رو دوست ندارم

نه!

یعنی شکلات رو بدون تو نمی خوام

 

دوست دارم تو بغلت باشم

حالا اگه شکلات هم تو دستم باشه

اعتراض نمی کنم

 

وای که بغلت چقدر گرم و نرم و شیرینه

 

 

نمی دانم


حال توفان زده ی روزهای با تو بهتر بود

 

یا این آرامش مرگ آور بی تو

 

دل بعد از تو مردابی راکد شده


که ماهیانش همه مرده اند

 

اما آرام است


دیگر کاری به کارم ندارد


و از هم دور شده ایم

 

در این آرامِش


دیگر نیازمند لبخندی نیست


تا آرامَش کند

 

 

 

چگونه تاب آورم رفتنت را


در هجوم بی رحمی ها و بی وفایی ها

 

تو خود از مهربانی ها گفتی


تو خود رهنمای ما شدی


تو به ما درس وفا داری و یکدلی دادی

 

چگونه راضی به ترکمان شدی


چگونه تنهایمان گذاشتی

 

دلتنگ لبخند ملیح و سخنان ساده ات هستم


همانان که تا عمق وجود اثر داشت و


روح خواب و غفلت زده مان را به وجد می آورد

 

بعد از تو دوباره همه خوابیدند


و اندک مردان روزگار هم


ساکت شدند

 

چقدر بی تو تنهاییم

 

و ما تنها


درسکوت


و انتظار


به سوگ می نشینیم

 

تا بیاید آنکه تو می گفتی

 

 

 

این روزها

آسمان هم مثل من

دل نازک شده

کمتر با بغض به آسمان نگاه کن

 

 

 

هر چیزی که کهنه میشه از رنگ و رو میره


الا عشــــــــــــــق


که هر روز و هر روز 


سرختر و سبزتر از قبل میشه


سرختر چون

دل رو خون می کنه


و سبزتر چون

تو دلت ریشه میزنه و رشد میکنه

 

 

 

آنقدر که پای دروغ هایم ایستادم


تو پای قولهایت نماندی

 

 

 

بعضیا هم ادای عاشقا رو در میارن


وقتی حوصلشون سر میره

 

 

 

عشق برق دندانت بود


وقتی پرده لبانت کنار رفت


عشق لبخند صمیمی دلدار است


عشق آبشار زلال چشمم بود


وقتی آخرین گام رفتن را برداشتی


عشق اشک عاشق چشم به راه است

 

 

 

تمام جغرافیای عشق را

به دنبالت گشته ام


از شرقی ترین ستاره

تا غربی ترین کویر


به دنبال برق نگاهت

یا رد پای کلامت


این روزها

درد دلم را با باد می گویم

 
چون بوی تو را با خود دارد


من اینجا هر شب باران می شوم

و کوچه ها را می شویم


برگرد بهار آمد فقط جای تو خالیست

 

 

به جایی رسیده ام که

آرزوی برگشتن روزهای سخت را دارم


تمام زندگیم را تاریکی رفتنت پر کرده


برگرد و دوباره روزهایم را سخت کن

 

 

به گمانم ویرانه های دلم

 

تنها مأوای مرغ شوم نگاهت بود

 

 

دستم می لرزد

 
وقتی به چشمانت فکر می کنم


چشمانی که نگاهشان را همیشه از من دریغ کردی


و لبخندی که هیچگاه برای من نبود


و باز خط تیره ای می کشم به نشان فاصله ها

 

 

 

نمی دونم به خاطر عجله اس

 

یا از رو بی مهریه

 

کاش قبل یه تصمیم به آخرش فکر کنیم

 

گفتی، شعر خوندم

 

لبخند زدی، خندیم

 

قول دادی، قسم خوردم

 

اما حالا که رفتی

 

اینو بدون من نمیرم، می میرم

 

من پای گریه هام هم می مونم 

 

 

 

این شعر را تحت تاثیر "چای دغدغه عاشقانه خوبی ست
برای با تو نشستن ..."  سروده ابوالحسن پناهی سرودم.

تقدیم به عاشقان

 

کجایی شعله‌های آتش گرم اهورایــــــــــــــــــــــــــــی

به یادت چای می نوشم، به تنهایــــــــــــــــــــــــــــــی

 

دلم هر لحظه تنگ قند لبهات است، شیریـــــــــــن لب

چه بد تلخ است این قندان، به تنهایــــــــــــــــــــــــــی

 

من و قندان و چای داغ و یادت، این همه تنهـــــــــــا

تو آنجایی و من اینجا در این زندان، به تنهایــــــــــی

 

تو شیرینی شبیه شوکران در کام، شیرینـــــــــــــــــم

شبیه هر شبم زهر است این چایی، به تنهایــــــــــــی

 

بگو با من نگار من چگونه سر کنـــــــــــــــم، با این

شرار آتش عشقت که سوزاندم، به تنهایـــــــــــــــــی

 

سرت گرم و دلت گرم و خیالت تخت، بــــــی غیرت

تصور کن که خوابم می برد به روی تخت، تنهایــــی

 

نمی‌دانم تو گرم شادی و شور کدام عشقی، بی وجدان

ولی اینجا بدون تو فقط گرم است، این چایــــــــــــــی

 

تصور می کنم هرشب کنار من، تو اینجایـــــــــــــــی

تصور می کنم اما، مرتب چای می نوشم به تنهایــــی

 

 

هـر لـحظـه که تسـلـیمم در کارگه تقدیر

 

آرامتر از آهو ، بی بـــــــاک تر از شیـــــرم

 

هر لحظـه که می کوشم در کار کنـم تدبیر

 

رنـــج از پی رنــــج آید ، زنجیــر پی زنجیـر

 

 

مولانا

 

 J:       آخه شما چرا اینجوری فکر می‌کنید،

کی دیگه می­ خواید متوجه بشید.

 

K :       امکان نداره!

 

L :       آره، امکان نداره!

 

J:        چی؟ چی امکان نداره؟

 

K :       مگه میشه، همش الکی باشه!؟

 

L :       نه نمیشه، حتما یه چیزی شده!.

 

J:        نه! نه! نه! همش دارید اشتباه می‌کنید.

اشتباه پشت اشتباه.!

 

K :       آخه حرف زدنش، نگاه کردنش، سلام کردنش،

 همه رفتاراش با بقیه فرق داشت.!!

 

L :       آره، لحن صداش، برق چشماش، نوع نگاش،

همه چیزش با بقیه فرق داشت!!!.

 

J:        چرا عادت نمی­کنید، چرا متوجه نمی­شید؟

 آدما همه با هم فرق می­کنن،

صدا و نگاه متفاوت که دلیل نمی­شه!!.

 

K :       به چی عادت کنیم؟؟؟

 

L :       در مورد کدوم تفاوت بین آدما صحبت می­کنی؟

به چی عادت کنیم؟؟

 

J:        باید عادت کنید به کم محلی های یک دفعه­ای،

به نگاه­های سنگین یه هویی،

به فراموشی­ها و به آشنایی­های زود گذر.

باید عادت کنید؛ آدما با دنیای اطرافشون شوخی دارن،

با هم دیگه از پشت نقاب صحبت می­کنن،

رفتارها و محبتاشون همه نقش بازی کردنه!

اینقدر نقش بازی می­کنن،

اینقدر دروغ می­گن که همه عادت می­کنن؛ 

همه شونن می­دونن همه شون عادت کردن

ولی شما هنوز متوجه نشدین هنوز عادت نکردین؛

چند بار دیگه باید به چشم خودتون ببینید تا باور کنید،

چند نفر دیگه باید باهاتون بازی کنن تا متوجه بشین؟؟؟؟

آخه تا کی؟؟ کی دیگه می­خواین عادت کنید؟؟؟

 

K :       بسه دیگه نگو!!

 

L :       نگو دنیامون رو خراب نکن..

 

J:        من نگم همه چیز درست میشه؟

باشه، نمی­گم،

 ولی یه چیز یادتون باشه! دنیاتون رو به زبون نیارید،

بذارید تو دلتون بمونه،

به محض اینکه دنیاتون رو به زبون آوردید،

با چهره واقعی دنیای اطرافتون روبه رو می­شید

و همه اون دنیای قشنگ تو ذهنتون رو سرتون آوار میشه،

از من به شما نصیحت: سکوت کنید، عادت کنید،

همیشه یادتون باشه آدما شبیه هم ­اند.

 

K :       ولی...

 

L :       ولی اون برا ما با بقیه فرق داشت!!!!!

 

J:        می­بینی خودتم نمی­گی فرق داره می­گی فرق داشت،

از وقتی با خود واقعی اون روبه ­رو شدی 

خودتم فهمیدی با بقیه فرق نداره،

بازم می­گم سکوت کنید، عادت کنید.

ولی شما مثل بقیه نباشید.

ساکت باشید و به رفتاراشون عادت کنید.

من شما رو دارم که بقیه ندارن. 

سکوت کنید، عادت کنید.

 

 

 

 

All days are nights

 

 to see till I see thee,

 

 

And nights bright days

 

 when dreams do show thee me.

 

 

william shakespeare

 

 

مَن طَلَبنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدَنی عَرَفَنی، 

 

و مَن عَرَفَنی أحبَّنی و مَن أحَبَّنی عَشِقَنی، 

 

و مَن عَشِقَنی عَشِقْتُه، و مَن عَشِقْتُه قَتَلتُه، 

 

و مَن قَتَلتُه فَعَلَیَّ دِیَتُهُ، و مَن عَلَیَّ دِیَتُهُ فَأنَا دِیَتُهُ

 

 

الله

 

چشمم به در خشک شد و 

 

نیامدی...!

 

 

اَزین کوچه گذر کِردی بِرای چه؟

 

                    دل زارُم بَتَر کِردی بِرای چه؟

 

 

به حال زخم خُم خو کِرده بیدُم!

 

              تو زخمم تازه تر کِردی بِرای چه؟

 

جمشید عندلیبی

 

 

Il n'est rien de réel que le rêve et l'amour

 

 

Anna de Noailles

 

Liebe auf den ersten Blick

 

 ist die am weitesten verbreitete Augenkrankheit

 

 

Gino Cervi

 

خبر آمد خبری در راه است

 

سر خوش آن دل که از آن آگاه است

 

محمدرضا آقاسی

 

در عجبم از بازی روزگار

این ایام

روزم شب شده و شبم روز

 

 و با اینکه با تمام تلاش می دوم

از مقصد دورتر می شوم

 

مسئولیت تمام ناکامی ها و 

کم کاری هایم را به زمانه نسبت میدهم

 

درحالی که

مشکل از خودم است

 

حال صدای روزگار را می شنوم

که می گویید:

 

در عجبم از تو که 

بی کار نشسته ای  

و از من شکایت می کنی!!!

 

 

 

روزی که دل عاشق من تازه نفس بود

 

در چشم من از هر دو جهان عشق تو بس بود

 

حسرت به کف آورد و به خورشید نظر داشت

 

 

بیچاره عقابی که گرفتار قفس بود

 

محمدعلی شیرازی

سلام

 

سلامی از جنس آرامش سحرگاهان

همان زمانی که منتظرم هستی

 

آه فقط خدا می داند که چه لذتی دارد

وقتی کسی را داری که منتظر توست

 

و دوباره سحر شد

و دل شور تو را دارد

 

و من

باز آهسته به سراغت می آیم

 

و برایت می نویسم

دوستت دارم

 

سلام

 

باز دوباره دلم هوایی شد

 

چقدر خالیست جایت در 

قلبم

 

نمی دانم به خاطر دلتنگی من است 

که در قلبم نمی گنجی

یا اینکه فراموشت شده ام.

 

اما در اعماق وجودم ندایی امید نجوا می کند:

او هنوز به یاد توست

زیرا گاه و بیگاه دلم هوایی تو می شود.

 

دوستت دارم

 

 

نمی دانم

 

اینجا که ایستاده ام

 

تقدیر من است یا  تقصیر من !

 

اما

 

وقتی یافته هایم را با باخته هایم مقایسه میکنم

 

می بینم

 

چون خدا را یافتم , هر چه باختم مهم نیست !

 

آموختم  که تمام ماجراهای زندگی

 

فقط

 

 

قانون عشق بازی خدا با ماست

 

منبع: اینترنت

با رفتنت

 

نقطه ای گذاشتی به انتهای همه جمله های ناقص و نگفته ام.

 

و من دوباره از سر خط می نویسم:

 

دوستت دارم.

 

 
 
تمام آنچه درباره تو در سرم هست
 
ده‌ها کتاب می‌شود
 
اما تمام چیزی که در دلم  هست
 
فقط دو کلمه است
 
دوستت دارم
 
 
ویکتورهوگو

 

 

روزی که فکر کردی یه چیزی 

رو از ته دل دوست داری

هیچوقت ولش نکن

چون ممکنه دیگه تکرار نشه

 

پل چوبی

بهار امسال زودتر از هر سال دیگر آغاز شد

لبخند تو امروز خزانم را سبز کرد

امیدوارم امسال شکوفه ها را سرما نزند

این جمعه اسفندی فرودینی ترین جمعه من بود

بازهم برایم بهار باش

دوستت دارم

تو بمان 

بی تو آنقدر دل تنگ می شود که

مجال نفس کشیدن نمی دهد

 

بی تو

سینه آنقدر سنگین می شود که

یارای نفس کشیدن ندارد

 

تو بمان

تنها با تو نفس می کشم

قلبم با حضور تو می تپد

 

چون بروی

نفس از سینه و

تپش از قلب می رود

اشک دیده روان و

خواب شب می رود

 

دلتنگی مفهوم پیچیده ایست

کلمات از بیان آن عاجزند

 

تو بمان

شکوفه بهار 

برف زمستان با من

 

تو بمان

لایق ترین لایق ها

 

تو بمان

بی تو

شب بی ستاره

ماه بی مهتاب است

 

تو بمان

 

فقط تو بمان

تو تمام دنیای منی

با رفتنت دنیایم را تمام نکن

 

تو بمان

صدای جیرجیرک و

آواز گنجشکان با من

 

تو بمان

فقط تو بمان

 

دوستت دارم

 

بی تو ای سرو روان  با گل و گلشن چه کنم

زلف سنبل چه کشم عارض سنبل چه کنم

آه کز طعنه بد خواه ندیدم رویت

نیست چون آیینه ام روی ز آهن چه کنم

 

حافظ

 

 

 

در دل و جان خانه کردی عاقبت

 

هر دو را ویرانه کردی عاقبت

 

مولوی

 

بدان، فراموش کردنت

 

خاموش شدن چراغ یادت در دلم

 

برای من

 

مرگ است

 

مرگ

 

اما روزی تو فراموش خواهم کرد

 

آن روز

 

روزیست که احساس در دلم مرده

 

روزی تو را فراموش خواهم کرد

 

آن روز

 

روز مرگ دلم خواهد بود

 

بدان و به خاطر بسپار

 

زمانی می رسد 

 

دیگر بار دلم را خواهی دید

 

دلی که هیچ احساسی ندارد

 

و در آن روز 

 

مرا سنگدلی بی پروا خواهی یافت

 

تکه سنگی بی احساس

 

با خنده هایی بی روح

 

و چشمانی خشکیده

 

این حال و روز من خواهد بود

 

بعد از تو

 

احساست میرود ودلم میمیرد

 

نمی دانم

 

شاید حق با توست

 

شاید تکه گوشت در سینه ام اضافه است

 

و باید سنگ شود

 

پس مزاحمت نمی شوم

 

برو

 

دلم بی تو سنگ می شود

 

دوستت دارم

 

 
بغض میکنم
از ترس روزهایی که
سهممان از هم 
فقط یک یادش بخیر خالی باشد
 
Reference:Internet
 
 

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

 

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

 

شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین

اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم

 

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم

 

جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی

که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

 

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

 

جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد

که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

 

صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز

که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

 

حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد

همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

 

 

 

حافظ 

 

قایقت می شوم

بادبانم باش

بگذار هر چه حرف پشتمان می زنند 

مردم

باد هوا شود

دورترمان کند

 

اینترنت

 
 
گر چه ناز دلبران دل تازه دارد
 
ناز هم بر دل من اندازه دارد
 
 
 پژمان بختیاری

تز گلسن بلکه علاج ورسن

 

سنبل لرین ساچین ییغیب هوره سن

 

چیچلک لری گلیب اوزون دره سن

 

akef ismaiel zade

دنبال روزنه ای هستم برای عبور از دیوار احساسات

یه پنجره، یه در، یه راه عبور

پتکی ساختم از ---- 

و برج عشق رو ویران کردم

هنوز گرد و خاکش باقی مونده

هنوز بوی عشق میآد

ولی تپش قلبم کم شده و این نشونه ی خوبیه

هنوز

گاه گاهی کودکی خردسال نه برای ساختن که برای بازی

آجر روی آجر می­گذارد، دیوار می­کشد

خنده­ام می­گیرد

من هنوز کودکان را دوست دارم

گاهی برمی­خیزم وهمبازیش می­شوم

برایش آجر سالم می­آورم

و اما گاهی در نهایت بی­رحمی پا روی احساسم می­گذارم

 و دیوار سستش را خراب می­کنم

ولی کودک می­گرید

گریه همیشه قویترین سلاح بوده

و من دوباره عذر خواهی می­کنم

دوباره آجر می­آورم ودیوار را بلندتر و محکم تر می­سازم

کودکم می­خندد

او بازی می­کند و

من بازیچه می­شوم

 

بازیچه ی -----

 

 

 

.Hey; Miss, you

 

!!I miss you

 

 

 

 

 

من اینجا بس دلم تنگ است 

و هر سازی که میبینم بد آهنگ است

 

مهدی اخوان ثالث

 

 

حتی کفش هم اگر تنگ باشد 

زخم می کند

چه برسد به دل

 

Reference:Internet

 

 

 

 

Daug kartu Tu mylėsi, Patiks Tau akys, lūpos, šypsena
 
Bet vieną kartą patikėsi, Kad jų tiek daug 
 
o Meilė tik viena
 

 

reference: http://mintys.lt

 

 

 

 

 

听海,听浪,听那温柔的海风掠过我的脸颊,那是海的呼唤

是天各一方的思念,是落日余晖中远方昏黄的海岸线

 

reference:http://www.sanwen8.cn

 

 

 

بگذاشتی ام،  غم تو نگذاشت مرا

 

حقا که غمت از تو وفادارتر است

                                                                             

 

 مولوی

 

 

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم، در غم بسیار افتاد

 

مولوی