best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۶ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

پیرمردِ مرد، مرد!

یه چند روز میرم سر به بیابون بذارم!

نیستم!

کسی خونه نیست!

 

 

دلگیری!

 

یعنی:

 هنوز دامی هست؛  

که دلت، در آن گیر کند!

نمی دونم؟

میثم چی تو من دید! که این آهنگ رو بهم پیشنهاد داد.

شاید هم فقط، چون خودش خوشش اومده؛ 

پیش خودش گفته شاید منم خوشم بیاد!

منم به شما پیشنهادش می کنم.

 نگران نباش

یکی بود، یکی نبود؛

غیر از خدا هیچکس نبود!

می گویند با یک گل بهار نمی شود!

 

زمانی رسید که مردم بهار را فراموش کردند.

اسیر در چنگالِ برف و زمستان؛

قلبهایشان یخ زده بود.

می گویند نزدیک ظهر بود که عاشورا، عاشورا شد.

 می گویند مولا دستانش می لرزید.

می گویند صدایش سنگین بغضی عمیق بود.

می گویند دست به کمر راه می رفت.

می گویند اصلاً همان روز پیر شد.

می گویند اینها همه از وقتی شروع شد که، 

تو رفتی!

 

می گویند و چقدر شنیدنش سخت است؛

وای به حال پدری که دید.

 

 

بروید سهیم شوید؛

فرصتی نمانده!

کلیک

 

 

آخرین چراغِ هدایت در ظلماتِ ظهرِ عاشورا

چگونه قصه اَت را بگویم که روضه نشود!؟

 

گفتمش قحطی آب اسـت نرو

                                  دلم اندر تب و تاب اســت نرو

اگر عشق وجود داشته باشد؟!
و عاشق و معشوق؟!
شما و ارباب هستید؛
و بعد آن همه لقلقه ی زبان است و بس!

عشق در نگاه تو معنی می شود؛
در فداکاریت،
در امانت داریت،
در شیر پسران قهرمانت.

به زیر هجمه اندوه و غم، جان و دل فدا کــــــــــــــــــــــــردی
مثال اکبر و اصغر، ولی بیمار در بستر، جان فدا کـــــــــــردی

اگر عباس یک جان و دو دست و یک ســــــــــــــــــرش را داد
تو پای عشق خود حیدر، تمام عمر، جانـت را فدا کــــــــــردی

اگر کرب و بلا یک روز بود، در آن صــــــــــــــــــــــــــــحرا
تمام عمر خود را، به پای ظهر عاشورا، فدا کــــــــــــــــــردی

تمام لشکرِ جانان، فقط یک بار جــــــــــــــــــــــــــــــــان دادند
بمیرم بر غمت مولا، که تو هر لحظه، صد جانت را فدا کردی

ناز دانه،

الهی قربان بهانه گیری هایت بشوم.

آنقدر گریه کردی؛
که آنچه را می خواستی گرفتی.

فدای قدمت شبیر،

کاش، تنها در دیده ی من، منزل می گرفتی؛

تو را چه، به صحرای اندوه و گرفتاری

باید، بیابان را، بر آنان، ترجیح دهی؛

وقتی دل و دیده ی ما آلوده است!

باید سر مسلم را ببرند!

قومی که تسلیم اسلام نیستند و

چیزی از مسلمانی سرشان نمی شود.

 

 

کاش، آن بی صفتان،

حداقل به رسومات جاهلی خود پایبند بودند؛

و محرم برایشان محرم بود!

 

مُحَرَّم