best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

دلتنگی . سکوت

چه کلمات نامأنوسی

دلتنگی  . دنیایی حرف است

دلتنگی . دنیایی گله است

دلتنگی . شکایت میکند

شکایتی به خود

شاکی: دل

متهم ریف اول: خودم

عنوان شکایت: چرا از او دوریم

نمی دانم چه جوابی به او بدهم

می پرسد:

چرا صدایش را نمی شنوم

و من

چیزی جز سکوت ندارم که پاسخ بدهم

او نگران است

نگران تو

منم نگرانم

نگران تو

او بهانه تو را میگیرد

و من . من

ساکتم

سکوت تلخ

بیقرار است

بیقرار تو

منم بیقرارم

بیقرار تو

می گویم تا بفهمد

از تفاوت

میگویم بفهمد از اختلاف

دل کودکی خردسال است

نمیفهمد

نمی تواند بفهمد

او بهانه میگیرد

من

سکوت کردم

او ‍پا بر زمین افکارم میکوبد

و با گریه بهانه تو را میگیرد

از من

میگویم کودکم

درست میشود

میگویم کودکم آرام باش

کودکم من هم دلتنگم

من هم  دوستش دارم

بغضم میشکند

با هم گریه میکنیم

او را در آغوش میکشم

آرام  نمی شود

آرام نمی شوم

می گویم

اینبار از خاطراتت

از تو برایش میگویم

گریه اش قطع میشود

در چشمانم نگاه می کند

چشمانم برق میزتد چشمانش برق میزند

گریه نمی کند ولی بدنش همچنان میلرزد

می گویم

اینبار برایش از آینده میگویم

از آینده ای با تو

اشک های صورتش را پاک می کند

می خندد

او  آرام است

چشم هایش را روی هم میگذارد

با لبخند می خوابد

من

هنوز بیدارم

من

هنوز دلتنگم

شاید روزی تبرئه شدم

شاید دلتنگی با وصالت به پایان رسید

پلک هایم سنگینی میکند

با لبخند با امید به آینده به خواب میروم

شب بخیر

 

 

 

 

عشق. عاشق.معشوق

عشق عاشق به معشوق

عاشق عشق به معشوق

معشوق . عشق عاشق

عشق عشق معشوق. عاشق

عاشق  . معشوق عشق و معشوق . عاشق عشق

معشوق معشوق. عاشق

عاشق عاشق . معشوق

شمارش لحظات دلتنگیم سخت است. لحظه های غفلتم از یاد تو را میشمارم

صفر . صفر

تو همیشه در خاطر منی

بی آنکه در خاطرت باشم

نمی دانم هجر عشق است یا بازی روزگار

نمی خواهم باعث آذردگی خاطرت شوم

گناه معشوق چیست که عاشق مجنون وار دوستش دارد

شاید روزی معشوق دلتنگ اذیت های عاشق شود

شاید

اما مجنون غم جهان را  به جان می خرد و راضی به اندکی آزار معشوق نمی شود

می دانید

سخت تر از ناز معشوق چیست

نیاز رقیب

رقیب قدیمی و کهنه

رقیبی با فاصله کمتر

بگذریم

گفتم مجنون اما نگفتم چگونه

عاشق معشوق . مجنون معشوق شده

مجنون لیلی . لیلی معشوق شده

مجنون بی لیلی سر به بیابان می گذارد

بیابان تنهایی

مجنون سکوت میکند

درد سکوت از درد هجر بیشتر است

عاشق برزگ شد

عاشق بینا شد

عاشق عاقل شد

عقل آمد

عشق رفت عاشق بی عشق مجنون شد

عقل آمد جنون آمد

عاشق عاقل

مجنون شد

اما بی لیلی

لیلی عاشق نمی خواهد

لیلی مجنون نمی خواهد

اما مجنون لیلی می خواهد

مجنون جنون لیلی

لیلی . جنون مجنون

جنون . عشق مجنون

لیلی . معشوق مجنون

عشق . جنون شده

مجنون تو را می خواهد  . لیلی

بیا نرو 

بمان نرو

لیلی گفت سکوت

مجنون و سکوت

مجنون و غم

مجنون و درد

مجنون و جنون

عشق مجنون . لیلی

لیلی مجنون . معشوق

عاشق معشوق . من

معشوق عاشق . تو

من بی تو . مجنون

عاشق بی تو . مجنون

تنهاییم نگذار

لیلی سکوت خواست

عاشق مجنون است

دوستت دارم

اما دوباره

لیلی سکوت خواست مجنون سکوت کرد

به امید روزی که معشوق

یعنی تو ای بهار زندگی

سکوت مجنون را بشکنی

سکوت مجنون را پیر می کند

سکوت را بشکن

بگو

دوستت دارم

بگو

 

 

 

 

 

دست از طلب ندارم . تا کام  من برآید

                    یا تن رسد به جانان . یا جان ز تن برآید

حافظ

 

 

گفتم کنارم باش     گفتی دریای عشق ساحل ندارد

و من دور از کنار در دریای عشقت غرق شدم. 

 

 

مرا از دیدن رویت منع می کنی

می گویی مرا نگاه نکن

مگر نمی دانی:

 

چو ببندم به دلم چشم، بمیرم دَر، دَم 

 تو بیا، تا به وصالت بمیرد، دردم

کاش این شب فسرده به پایان می رسید

و غم هزار ساله ام با طلوع خورشید نگاهت به پایان می رساندی

نمی دانم شاید تقدیر حکم جدایی خار از گل را نوشته

شاید این جدایی به سبب دوری و فاصله هاست

شاید این جدایی به خاطر ماوای من در بیابان و خانه تو در بهشت است

شاید به خاطر سر سبزی و شادابی تو وبه خاطر خشکی و زردی من است

اما بدان از غم این دوری رنگم زرد و قامتم خمیده ودرخت زندگیم خشکیده

بدان حرم بی مهریت ماوایم را بیابان کرده

 

آه مگر می شود دور بود و در خاطر ماند

 

مگر می شود ریشه در هجر آب تنید و سبز ماند

مگر می شود رقص بلبلان با گل را دید و خموش ماند

مگر میشود ناز شبنم بر قامت گل دید وصبور ماند

مگر میشود بی تو بود و زنده ماند

شاید نسیم امید است که نشدنی ها را شدنی کرده

شاید چشمک ستارگان بیابان بی مهریت را کور سوی امید پنداشتم

شاید سرآب امید است که بی توجه به سختی بی توجه به تشنگی یک دیدار بی توجه به تمام مشکلات

مرا به اعماق آغوش بیابان بی توجهیت می کشاند

باری در این جا غم است و اندوه و تشنگی و حسرت

حسرت شنیدن نوایت  ای به قربان صدایت

بدان سخت خشک و ترک خورده است این  بیابان

و تنها مرحم زخم پایم اشک دیده است

تا روزی که بهار آید .می آید؟

شاید روزی رگبار بهاریت بیابانم را بهشت کند

شاید به انتهای این بیابان رسیدم

اگر

زنده ماندم

اگر بر این بیابان پایانی تعریف شده باشد