best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۰۹ مطلب با موضوع «من :: عقلانی» ثبت شده است

کفشات رو کشف کن، ولی کشفِ کفش نکن!

چون پا برهنه نمیشه زیاد دووم آورد.

 

وقتی پا بندِ دنیایِ مَجازیَت شوی؛

مُجازات می شوی!
 
 

 

تا لنگر زندگیت، میان اشتباهات تکراریت، گیر نکند؛

تلنگری لازم است!

 

چگونه انتظار داری گره از کارت باز بشود؛

وقتـی هنـوز گــرهِ دستانـت را باز نـکرده‌ای!

نه آنقدر حریصم، که تو را برای خودم بخوام؛

و نه آنقدر ثروتمند، که به دیگران ببخشمــــت.

شده‌ام درویشی، که درویشی هم بلد نیســــــت!

من خودم را ترک کرده‌ام،

اما جــــای دوری نرفته‌ام!

+

آدم‌ها اسیرِ تفکراتِ خودشان هستند؛

اگر فکر می‌کنی گناهکاری، گناهکاری!

و اگر فکر می‌کنی آزادی، آزادی!

این سفیدی نشان بی‌گناهی نیست؛

تنها دست‌هایم را در آسیاب سفید کردم.

آری، من همان گرگ قصه‌ها هستم!

مثلاً: همان دهکده باشد و همان تاب و همان خانه،

مثلاً: تمامِ پنجره‌ها باز باشد و تمامِ درختان سبز،

مثلاً: اذانِ صبح باشد و عهدی با دعای عهد،

مثلاً: حیاط باشد و فواره و ماهی‌های قرمز،

مثلاً: شب باشد و عید و ساعت‌های خراب،

مثلاً: نگاه باشد و سکوت و چشم‌های بی‌قرار،

مثلاً: بزرگ‌ترین مشکل قند باشد و بهترین راه حل خنده‌های شیرینت،

رد پایم را پاک کردی؛

با اشک‌هایت چه می‌کنی.

زمستان آرام در گوش آسمان می‌گفت!

گیرم، امشب را از نگاهِ من پنهان شدی؛

آفتابِ فردا را چه خواهی کرد!

بی انصافیست؛ وقتی چشم باز کنی ببینی،

همه آنچه اتفاق افتاده رویا بوده!

آدم و حکایت سرکشیَش را شنیده‌ای!

بعد از آنهمه سال؛

حکایت همچنان "باغ" ـی  ـست!

معجزه، آنقدر ساده است؛

که راحت از کنار آن می‌گذری!

شاید امشب سحر نشود؛

خدا را چه دیده‌ای!

میگن: یه حالتی هست؛

که تو خواب، آدم هرچی می‌خواد داد بزنه یا تکون بخوره نمی‌تونه!

میگن: خیلی سخته!

خیلی ترسناکه!

میگن: فریادت شنیده نمی‌شه؟!

الان دلم یه عالمه فریاد می‌خواد که نمی‌تونم بزنم؛

بعد اون همه حرفی که زدم و شنیده نشد.

چقدر خوب است.

طلوع خورشید، بعد از یک شب طولانی!

من از قانون احتمالات چیزی نمی‌دانم؛

ولی،

نوشته‌هایت مرا می‌خواند!

نه آنقدر آرامم که به خواب بروم؛

و نه آنقدر شلوغ که فریاد بزنم.

من، همان ریشه ی دردم!

چقدر نصیحتت کنم؛

زبانم مو در آورد.

به دَرَک که دَرک نشوی!

تو خوب باش.

صد بار راجع به حساسیتم گفته بودم؛

باز عطر خارجی زدی!

مگر نمی‌دانی:

اشکم در می‌آید وقتی می‌خواهی بروی!

+

باید مخفی کند؛

دروغ‌های رنگینم را.

گاهی بهترین جواب به دروغگو سکوت است!

کسی را نمی‌شناختم!

که می‌نوشت از "هیچ"؛

بی هیچ توقعی،

و در آخر نصیبش تنها همان: 

"هیچ" شد.

شـــــــب‌هایِ تاریکِ تکراری،

تکرارِ کــــــابوس‌هایِ تاریک،

تارهایِ تاریـــــــــــکِ تکرار،

و تـــکرار دام سیاه زندگیست؛

روزهـای خود را حتی شده با:

لبخندی جدیــــــــــــــــــــــــد،

مدل مویی جدیـــــــــــــــــــد،

لباسی جدیـــــــــــــــــــــــــد،

مسیری جدیـــــــــــــــــــــــد،

نگاهی جدیــــــــــــــــــــــــد،

متفــــــــــــــــــــــــاوت کنید!

نمی‌دانم؛

شاید تمام نوشته‌ها،

 با نمی‌دانم، شروع می‌شود!

زمانی که می‌دانی، نمی‌دانی.

من هنوز گیج آن انفجارم،

نه صدایی می‌شنوم؛

نه زمین را زیر پایم حس می‌کنم.

امان از وقتی که بغضی می‌شکند!

سخت‌ترین توازن دنیا؛

توازن بین قلب و زبان است!

مـیـشــــه معـاملــه کـــرد!

منِ ساده هوایش را داشتم!

نمی‌دانستم این روزها باید زمین را دو دستی چسبید.

مثلِ کودکی سرگردان،

در میانِ کوچه پس کوچه‌های دلتنگی گم می‌شوم!

وقتی که نیستی.

من هنوز همان، کودکِ داخلِ کمد هستم؛

لطفاً در نزنید!

خستگی، متعلق مرد است؛

ولی من دیگر مرد خستگی نیستم!

آنقدر، بین زمین و آسمان دلم، فاصله افتاده!

که دیگر، حتی قطره‌ای بر کویر دلم نمی‌بارد.

وقتی مقصد یکیست!

ترجیح می‌دهم، از میانه بروم و فراموش شوم؛

تا بمانم و نتوانم فراموش کنم.

آنقدر آسمانش ابری بود!

که دیگر برق دندان‌هایش دیده نمی‌شد.

وقتی سکوت می کنی که:

یا حرفی نداری؛
یا جانی!

سکوت می‌نویسد!

خودکاری که جوهر امیدش خشک شده.

من آینده و اتفاق‌هایش را در رویاهای کودکیم دیدم!

اما چه سود، که این رویاها در بزرگسالی به سراغم آمدند.

 

گاهی!

چند پله سقوط چنان ته دلت را خالی می‌کند؛

که با نگاه به انتهای مسیر، سرگیجه می‌گیری.

ولی نترس،

یک پله هم که بالاتر بیایی؛

یک پله نزدیک‌تر شدی!

مهم نیست! کجای راه اشتباهی،

مهم! باور و برگشت است.

 

عجیب است!

ولی،

صدایِ سکوت نمی گذارد، بخوابم؛

اینهمه سکوت فریاد می زند:

خدا.

می دونی، خسته یعنی چی؟

خسته یعنی دلت بخواد؛ 

ولی بگی نه!

 

 

یا معنیِ گدار را نمی دانی؛

یا عشق را!

چطور بی گدار، به آب نزنم؟

 

داشتن یه عالم ستاره،
شاید! آسمون تاریک دلت رو خوشگل کنه!
ولی هیچ وقت، برات 
گرم یا روشنش نمی کنه.

زندگی:
رقص، رویِ
مرزِ نازکِ رویا و واقعیت است!

 

چشمانت را ببند و با آهنگ من،

همراه شو.

 

تا حالا شده، به یه منبع نور قوی نگاه کنی؟

بعدش، سرت رو به هرطرف به چرخونی؛

یا نه، اصلاً چشمات رو ببندی؛

بازم تصویر اون میاد جلوی چشمت!

 

از وقتی تو رو دیدم؛

چقدر دنیا و آدماش خوشگل شدن.

کوچیکتر که بودم؛

فکر می کردم معجزه،

همراه یه صدای بلند و نور زیاد وقتی زمین می لرزه اتفاق میوفته؛

الان دیدم نه! خیلی آروم و شیرینه!

 

لبخند تو،

بزرگترین معجزه ی عالمه.

جالب است!
خود آگاهم،  نا آگاه
و نا خود آگاهم، آگاه است به تو؛
برای همین رویاهام پر از تو و زندگیم خالی از توست.

 

تا حالا دیدین بعضی چیزا مُسریه!
مثل: خنده،
خمیازه.


وقتی عاشق میشی؛
بدنت حساس میشه!
حساس میشه به بدن یکی دیگه،
اگه درد داشته باشه؛
دردش رو تو قلبت حس می کنی!
حتی اگه کنارش نباشی!
حتی اگه بهت نگه!!

عزیزم از بس خوبی نمی گی چقدر درد داری؛
ولی من همش رو حس می کنم.

طول شبها می تونه با هم برابر باشه؛
ولی عرضشون نه!


شاید یه شب واست، به اندازه یه سال، عرض داشته باشه!
شاید یه شب هزار ماه عرض داشته باشه!
شاید یه شب به تموم زندگیت بیارزه!
شب هایی که با تو هستم اینجوریند.
مثل امشب.


تو قدرِ منی؛
من قَدرت رو می دونم.

هنوز گیجم،

نمی دانم؛

اتفاقی،   در دلم افتاده است!

یا، نه، واقعاً

اتفاقی در دلم افتاده است!!

تا حالا شده وقتی خوابی به یه آرزوی محالت برسی؟
دوست داری تمام دنیا رو بدی، ولی واقعی باشه!

خواب نباشه!

اونجوری ازت می خوام پیشم بمونی!

اگر رنگین کمان لبخند خدا باشد؛

پس خدا از اون بالا داره بر عکس نگاهمون می کنه!

 

چه جوری میشه اوج عصبانیت رو نشون داد؟

با داد زدن؟!

با دعوا!؟

با فریاد کشیدن؟

نه!!

به نظرم اوجش اونجاست؛

که خسته و بی رمق یه گوشه کز کنی

و فقط ساکت باشی.

چه خوب بهانه ایست،

حساسیتِ فصلی!

+ +

 

پاییز،
که بوی دلتنگی نمی دهد؛
بوی غم هم نمی دهد،
اصلاً تنهایی ندارد که!


اشکال از من است!
اشتباهی هوس سبز شدن کرده ام.

یه چند روز میرم سر به بیابون بذارم!

نیستم!

کسی خونه نیست!

 

 

گاهی درد را هر چقدرهم، توضیح بدهی متوجه نمی شوند؛

فقط باید مهمانشان کنی به درد!

مهمانتان می کنم به درد از نگاه یک درد کشیده.

درست بالای سرم تابلو زده اند، کارگران مشغول کارند؛

ولی صدای تخریب از گوشه کنار دلم می آید!

 

گاهی که سعی می کنم، جمله ای عاشقانه بنویسم؛

تازه می فهمم، حافظ، چه دروغگوی ماهری بوده!

1 2 3

نَبَرد را نَبُرد.

تنها، تنهاتر شد!

وقتی آخرین مهره را می زد.

 

گاهی خود خواه می شوم.

آرزو می کنم، کاش هیچکس نبود.

خنده دار است، که به هیچکس هم، حسودی کنی!

 

شاه

به کنجی خزید

و با اشاره در سکوت

فرمان به عزل خویش داد!

گذشتن گاهی معنی رفتن و رها کردن

و گاهی معنی بخشیدن می دهد.

 

من از تو گذشتم؛

به همان سادگی که تو از من گذشتی!

تنها گذر زمان است؛

که درستی یک تصمیم را آشکار می سازد.

تنها در زمان و مکان درست بودن،

اهمیت ندارد؛

آنچه به زمان  و مکان، درستی می دهد؛

تصمیم درست است!!

 

کاش

در زمان درست

در مکان درست باشیم!

 

چنان سرم داغ و

اتفاقات تب دار است؛

که می خواهم مثل کبک سر در برف بکنم!

که نه تو را ببینم نه با تو را!

 

 

نمی دانم چرا و چطور؟

همین قدر میدانم که آمده بود؛

سر تکان داده و خندیده بود.

و همین بس است!