نِمی دانِست!
قَبلِ قَلبَش قِبله ای نَداشتَم،
و
بَعد قَلبَم خانه ای نَدارد.
بی قراری می کرد.
سَرِ جایش بَند نَبود؛
مُدام خودش را به دَر و دیوار می زد.
قلبَش را می گویم.
آرامَش که کردم
"مُرد"
شاید قلب باید بی قرار باشد.
تا زنده باشی!
تا بشود به تو گفت:
"زنده"
بلبلی دارم محبوس در قفس
و از ابتدا تنها
ولی از عشق می خواند!
به گمانم با خدای خویش عشق بازی می کند.
و یا شاید
عشق هم غریزیست!
به خاطر نِمی آورَم!
نِفرین بود؛
یا نِفرَت،
شاید هَم نَفَر،
این روزها عجیب بی حواس شُده ام.
واحد شُمارِشَت چه بود؟
روی چمن ها نشسته بودم،
که یه دختر کوچولوی دوست داشتنی،
دوید به سمتم!
دستاش رو پشت سرش گرفت و رو به روم ایستاد؛
(زُل زَد تو چِشمام)
گفتم: سلام :)
سکوت کرد.
گفتم: اسمت چیه؟ ؛)
بازم هم سکوت!
دوباره من: اسمت چیه خانوم خوشگله :)
رفت...!!؟؟
هنوز اون طرف تر داره بازی میکنه!
تمام هِمتَم را
جَمع کردَم که قبل از اینکه بیایی بِبَخشَمَت؛
نَتوانستم.
ولی نمی دانم چه شد،
چون تو را دیدم
بی اختیار گفتم:
"ببخشید"
حتی دلم هم طرف تو ایستاده!؟
بعضی وقتها دلت واسه کسی تنگ میشه که اصلاً نَدیدیش!
یا اَگرم دیدیش
چیزی اَزش تو خاطرِت نیست
و فقط یه سِری تعریف،
یه سِری نِشونه
اَزش بَرات مونده؛
که با تکرارشون دلتنگِش می شی!
اِینا، خورشیدهای عشقند.
که هنوز اَنوارِ عشقشون داره می تابه
حتی از راه دور!
سفارشم تلخ بود، اسپرسو
ولی سخته که بگم کدومش تلخ تره
غم بی تو بودن یا قهوه سرد شده
اما می دانم لب فنجان سوخت
زمانی که از لبم کام گرفت
تب عشقت هر روز شعله ورتر میشه!
خط خطی هایی در پاسخ به شعر "پشیمانی"
سروده ی علی اصغر اقتداری
هر روز می آیم به دیدارت، آرامَم و پنهان، نمـــــــــــــی دانی
خالیست جایت در کنار من، از وقتی رفته ای، نمــــــــی دانی
از باد می پرسم از احوالت، از رنگ رخسار و از آن خالــت
از یار نو از مرد در فالت، بیمارتم عشقم نمــــــــــــــــی دانی
تنها نشان مانده در دستم، که با وجودم حافظش هستـــــــــــــم
رفتی و من، دل را به او بستم، یک حلقه ی زرین نمـــی دانی
با خنده دورم می کنی از خود، با گریه داری مجلســی با خود
اینگونه کردی از خودم بی خود، واله و سرگردان نمــــی دانی
از مرگ می گویی پریشانی، از عشق می جویی پشیمانـــــــی
از یأس و درد امروز فراوانی، عاشقتم عشقم نمــــــــــی دانی
بازنگری
فرمان نَبُرد و به اینجا هبوط کرد
دَرد اَست به خاطر سیبی سقوط کرد
اِمروز دَردِ دِگَری دارَد اِین دِلم
ایران، طَیاره اَش دوباره سقوط کرد
روحشان شاد و غریق رحمت
L'amour fait
les plus grandes douceurs
et les plus sensibles infortunes de la vie.
Choix de pensées de l'amour
by: Madeleine de Scudéry
آیا خداوند برای عاشقش کافی نیست؟
زمر 36
قِصه ی قاصِدَک
غُصِه ی اَشک هایست
که به قَصدِ قَصرِعشق قاصِدی اِختیار،
و اَز تَقصیر عشق با او دَردِ دِل کَرده اَند؛
تا به مَقصود، قِصه ی غُصه شان را بِرساند.
قاصِدَک پیغامبر عشق اَست.
گاهی باید بازگشت
حتی اگر مسیر را درست رفته باشی
و اینبار آهسته تر
از مسیر درست لذت برد
براستی می شود درستی مسیر را بیمه کرد؟
رفت
نرفتم
ماندم
رفت
نرفتند
ماندند
نه خود رفتم تا ترکشان کرده باشم
نه آنان را رها کردم که بروند و تنهایم بگذارند
امیدم به فرصت بعدیست
شاید تا آن زمان
آنقدر مرد شده باشم
که یا راهی شوم
یا راهیشان کنم