کفشات رو کشف کن، ولی کشفِ کفش نکن!
چون پا برهنه نمیشه زیاد دووم آورد.
پُر کارترین بــــــــهار، تقدیم تو باد
سیمـــــایِ خوش دُلار، تقدیم تو باد
گویند که اَندکیست، سَهم پیمانکـــار
آن اَندکِ کم، هزار بار تقدیم تو باد
بر فرض مثال هم، که مثالـت بزنم
با نیت تـــــــو، قرعه به فالت بزنم
شاید بشود، رخصت آن که یک دم
تا از ته دل، بوسه به خالـــت بزنم
من موج به موج در هوس ساحل رویت
سرگشته و شیدا ز لبت مست سبویـــــت
آرام به ساحل شود هر موج خروشـــان
تو شانهای و من، پیچ و خمِ مجعدِ مویت
پنجره عاشق و زیباســـت اگر، تو در آن باشی
چشم مخصوص تماشاست اگر، تو در آن باشی
از قنـــــــــوت سجدههای هر شبــــــــت فهمیدم
عشـــق راهی به خداســت اگر، تو در آن باشی
میخواستم بگویم دریایی؛
دیدم از آن آرامتــــــــری!
گفتم شاید رویایــــــــــــی؛
اما از آن هم شیرینتـری!
نه بـــــــــــهار هم نیستی؛
زیراکه از آن زیباتــری!
تو، آرامِ زیبایِ شیرینِ منی.
تو، فقط تویی!
خاطراتم را ورق زدم؛
لابهلای آرزوهایم را گشتم؛
تک تک رویاهایم را جستوجو کردم؛
تو، کجا اتفاق افتادهای که اینقدر آشنایی؟!
امروز روبروی آیینه ایستادم؛
عادیترین عادی را دیدم که،
معصومانه به دنبال تفاوت میگشت!
نه آنقدر حریصم، که تو را برای خودم بخوام؛
و نه آنقدر ثروتمند، که به دیگران ببخشمــــت.
شدهام درویشی، که درویشی هم بلد نیســــــت!
آدمها اسیرِ تفکراتِ خودشان هستند؛
اگر فکر میکنی گناهکاری، گناهکاری!
و اگر فکر میکنی آزادی، آزادی!
این سفیدی نشان بیگناهی نیست؛
تنها دستهایم را در آسیاب سفید کردم.
آری، من همان گرگ قصهها هستم!
مثلاً: همان دهکده باشد و همان تاب و همان خانه،
مثلاً: تمامِ پنجرهها باز باشد و تمامِ درختان سبز،
مثلاً: اذانِ صبح باشد و عهدی با دعای عهد،
مثلاً: حیاط باشد و فواره و ماهیهای قرمز،
مثلاً: شب باشد و عید و ساعتهای خراب،
مثلاً: نگاه باشد و سکوت و چشمهای بیقرار،
مثلاً: بزرگترین مشکل قند باشد و بهترین راه حل خندههای شیرینت،
بگذار روان شود!
بگذار در تو ریشه بدواند؛
بگذار آهسته آهسته غرق شوی،
بگذار نم نمش صورتت را بشوید!
بگذار جاری شود،
اگر نه جمع میشود؛ سنگ میشود!
درد میشود.
از "دالِ" دل نوشتم و بی دل شـــــــــدم، همی
"واوِ" وقوعِ عشقـــــــــــی که آتش زدم، همی
مهلقا شکایت میکرد:
خداوندا!
قارون را با گنجش به خاک سپردی؛
پس چرا گنجم را بی من دفن کردی.
و من شکر میکردم:
که او هنوز زنده است.
میگن: یه حالتی هست؛
که تو خواب، آدم هرچی میخواد داد بزنه یا تکون بخوره نمیتونه!
میگن: خیلی سخته!
خیلی ترسناکه!
میگن: فریادت شنیده نمیشه؟!
الان دلم یه عالمه فریاد میخواد که نمیتونم بزنم؛
بعد اون همه حرفی که زدم و شنیده نشد.
میگه: هوا سرد شده!
برات چادر مادر بزرگ رو آوردم.
میگم: ممنونم مهلقا؛
ولی این پایین گرمه، بگیر دور خودت تا سرما نخوری.
از "دالِ" دل مینویسم و از "واوِ" وقوعِ عشق
"سینِ" سکوت و "تا"یِ تو ای تمامِ عشـــــــــق
"تا" یِ تو ای مهربانترین "دارم" و داراییـــم
یعنی که "دوستت دارم" تنها به جرمِ عشـــــــق
در کوچههایِ دلـــــــــــم پرسه میزند
یک کودکِ کوچـکِ معصوم و بیگناه
گویی که گمشدَه است و خسته نیز هم
تنها میانِ اینهمه آدم کوکیِ سیــــــــــاه
میگم: مهلقا، اینو از کجا پیدا کردی؟!
میگه: دفتر خاطراتت، همیشه تو دسترس بوده.
میگم: به قول اون بزرگ،
"زیباترین باغچه رو هم که بیل بزنی، حداقل یه کرم توش پیدا میشه"
میگه: من دلم واسه تو تنگ شده، دنبال تو می گردم.
کاش دیشب را، هیچ پایانی نبود
کاش امشب را، هیچ فردایی نبود
هیچ و کاش و روز و شب با هم شدن
کاش پایانم را، هیچ آغازی نبود!
مهلقا متشکرم،
خیلی گرمم بود؛ تشنه ی تشنه بودم.
حالا گلاب دیگه چرا قاطیش کردی!
پر رو میشمهاااا.
بالای سرم نشسته بود؛
آروم قرآن پچ پچ میکرد!
چشام رو باز کردم،
گفتم: مهلقا چرا آروم میخونی؟
گفت: میخواستم از خواب نیوفتی.
و من هنوز خوابم!
از پشت سر چشمانم را گرفته بود تا حدس بزنم، کیست؛
خدایا میشود تا ابد دستانش را بر ندارد،
خستهام از دیدن جهانی که تو را ندارد!
صد بار راجع به حساسیتم گفته بودم؛
باز عطر خارجی زدی!
مگر نمیدانی:
اشکم در میآید وقتی میخواهی بروی!
تقویمی تاریک و خاکخورده را دیدیم؛
شبیه برهوت!
که با خود زمزمه میکرد:
آبانم کجایی؟
بعد از تو، بیــــــــــــــــــــآبانم!
مهلقا صورتم را با دست نوازش میکرد و میگفت:
چقدر چشمانت را خاک گرفته؛
گفتم:
بیابان، بیابان است بی باران!
شـــــــبهایِ تاریکِ تکراری،
تکرارِ کــــــابوسهایِ تاریک،
تارهایِ تاریـــــــــــکِ تکرار،
و تـــکرار دام سیاه زندگیست؛
روزهـای خود را حتی شده با:
لبخندی جدیــــــــــــــــــــــــد،
مدل مویی جدیـــــــــــــــــــد،
لباسی جدیـــــــــــــــــــــــــد،
مسیری جدیـــــــــــــــــــــــد،
نگاهی جدیــــــــــــــــــــــــد،
متفــــــــــــــــــــــــاوت کنید!