best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳۲۳ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

نمی‌دانم؛

شاید تمام نوشته‌ها،

 با نمی‌دانم، شروع می‌شود!

زمانی که می‌دانی، نمی‌دانی.

من هنوز گیج آن انفجارم،

نه صدایی می‌شنوم؛

نه زمین را زیر پایم حس می‌کنم.

امان از وقتی که بغضی می‌شکند!

سخت‌ترین توازن دنیا؛

توازن بین قلب و زبان است!

هنوز هم ترافیکش سنگین است؛

خیابان‌های منتهی به تو!

+

تو تنها معامله‌ای هستی، که با هیچ جور معادله‌ای؛

ضرر نمی‌دهی!

مـیـشــــه معـاملــه کـــرد!

و قاب خالی پنجره،

فقدان تو را در گوش مردم شهر فریاد می‌زند!

تمام خصوصی‌هایم هم می‌دانند؛

مخاطب خاصی ندارم.

به جز تو!

نمناک‌ترین دو حرف دنیا "غم" توست!

 

 

 

منِ ساده هوایش را داشتم!

نمی‌دانستم این روزها باید زمین را دو دستی چسبید.

"تو" تنها قطع‌نامه ی صلح من بودی!

ولی "تو" این تنها "تو" را وتو کردی.

دنبالت نمی‌گردم!

شاید، گرد فراموشی بنشیند؛ روی تمام عاشقانه‌ها.

+

دوباره دستانم را گره می‌زنم، دور سَرم؛

این سَر دَردها کوچکترین دَردِ سَر رفتن توست!

مثلِ کودکی سرگردان،

در میانِ کوچه پس کوچه‌های دلتنگی گم می‌شوم!

وقتی که نیستی.

من هنوز همان، کودکِ داخلِ کمد هستم؛

لطفاً در نزنید!

کاش می‌شد، دوباره بترسی!

من برایت آیت الکرسی بخوانم؛

و باز بخندی.

توقع زیادی ندارم!

چهارپایه‌ای کوچک کنج خاطراتت برای من بس است.

بین خودمان باشد؛

دلم برای سادگی لبخندهایت تنگ شده!

خستگی، متعلق مرد است؛

ولی من دیگر مرد خستگی نیستم!

آنقدر، بین زمین و آسمان دلم، فاصله افتاده!

که دیگر، حتی قطره‌ای بر کویر دلم نمی‌بارد.

وقتی مقصد یکیست!

ترجیح می‌دهم، از میانه بروم و فراموش شوم؛

تا بمانم و نتوانم فراموش کنم.

آنقدر آسمانش ابری بود!

که دیگر برق دندان‌هایش دیده نمی‌شد.

وقتی سکوت می کنی که:

یا حرفی نداری؛
یا جانی!

  قانون جاذبه را، عشق خلق و                                                      

                سیب کشف و

                                                                  من نوشتم!

جاذبه یعنی "تو"

سکوت می‌نویسد!

خودکاری که جوهر امیدش خشک شده.

حروف را هزار بار کنار هم چیدم و دوباره بهم ریختم؛

هیچ واژه‌ای به اندازه نام تو زیبا نیست.

چشمانت را گشتم؛ دروغ می‌گویند، همه‌جا آسمان همین رنگ است!

من آینده و اتفاق‌هایش را در رویاهای کودکیم دیدم!

اما چه سود، که این رویاها در بزرگسالی به سراغم آمدند.

 

یقین دارم؛ 

اگر قرار بود برف، رنگ دیگری داشته باشد.

به خاطر تو آبی بود!

می شود؛ آتش گرفت، در سوز سرمای زمستان!

وقتی که چشمانت هیزم عشقم باشد.

گاهی!

چند پله سقوط چنان ته دلت را خالی می‌کند؛

که با نگاه به انتهای مسیر، سرگیجه می‌گیری.

ولی نترس،

یک پله هم که بالاتر بیایی؛

یک پله نزدیک‌تر شدی!

تمام قول و قرارهای شیرینت؛

درست مثل چک پدرم برگشت خورد.

موجودی دلت را چک کن!

مهم نیست! کجای راه اشتباهی،

مهم! باور و برگشت است.

 

بهم می‌گفت شما دیونه‌اید!

تَوَهم دارید؛

کله ملق می زنید،

گرسنگی به خودتون می‌دید،

دور سنگا می‌چرخید،

منم لبخند می‌زدم.

برای بعضی‌ها فقط میشه آرزوی رستگاری کرد، دیگه توضیح دادن فایده نداره!

 

 

تَوَهُم بود، که تو هَم مرا دوست داری!

چطور است؟ 

عاشقان تو حسود نیستند!

می خواهند، همه را در عشقشان سهیم کنند.

عجیب است!

ولی،

صدایِ سکوت نمی گذارد، بخوابم؛

اینهمه سکوت فریاد می زند:

خدا.

سجده ها،

آرامشِ بی پایانی دارند؛

انگار در آغوش خدایی!

زندگی من!
نبینم ناراحت باشی؛
غم که تو چشات جمع بشه،
خنجر میشه میره تو قلب من!
گره لبات رو باز کن؛
دوباره به این خسته دل بخند.
تا شب تارم روشن بشه.

پرسیدم؛

آبرو از کجا جمع کنم؟

گفت: نیمه شب رویت را بشور و بر خاک بگذار!

و خوشبختی! یعنی: 

صدای لطیفی که، در اوج خستگی، بیدارت کند؛ برای

نماز.

بهار می شود! سیاهیِ زمستان؛

وقتی لبخند میزنی.

نیما می گفت:

خواب در چشم ترم می شکند!

امشب فهمیدم؛

وقتی تو را نداشتم.

وسعت عشق مرا باید از نگاهم بخوانی؛

حرارت عشق مرا باید از دستانم لمس کنی؛ 

و بی قراری مرا باید در صدای قلبم جست و جو کنی؛

 

زبان کلمات از بیان عشق ناتوان است!

تویی که خود مرا عاشق کردی؛

خودت بیا و ببین.

 

 

خودت بیا و هرچه شعر و جمله راجع به تو می گویند بشنو!

 

من تنها می توانم بنویسم :

دوستت دارم.

 

فقط بیا!

+

دلِ شکسته،
یعنی: 
دلی که شکسته!


دنبالِ مفهوم نباش؛
دلِ شکسته، درد دارد، غم دارد، غصه دارد!
مفهوم ندارد.

 

می دونی، خسته یعنی چی؟

خسته یعنی دلت بخواد؛ 

ولی بگی نه!

 

 

از خودم دلگیرم!

خدا، اینهمه سریع پاسخ اعتمادم را می دهد؛

و من اینهمه غافلم.

یا معنیِ گدار را نمی دانی؛

یا عشق را!

چطور بی گدار، به آب نزنم؟

 

داشتن یه عالم ستاره،
شاید! آسمون تاریک دلت رو خوشگل کنه!
ولی هیچ وقت، برات 
گرم یا روشنش نمی کنه.

زندگی:
رقص، رویِ
مرزِ نازکِ رویا و واقعیت است!

 

چشمانت را ببند و با آهنگ من،

همراه شو.

 

 

خاک! بر سرت، ای چرخ؛

عاشق و معشوق را،

بهم رساندی!

ولی یکی بر خاک و دیگری در خاک.

 

 

تا حالا شده، به یه منبع نور قوی نگاه کنی؟

بعدش، سرت رو به هرطرف به چرخونی؛

یا نه، اصلاً چشمات رو ببندی؛

بازم تصویر اون میاد جلوی چشمت!

 

از وقتی تو رو دیدم؛

چقدر دنیا و آدماش خوشگل شدن.

عشق! یعنی اینکه اینقدر ساکت باشی؛

که فکر کنه نبودی!

:(

کوچیکتر که بودم؛

فکر می کردم معجزه،

همراه یه صدای بلند و نور زیاد وقتی زمین می لرزه اتفاق میوفته؛

الان دیدم نه! خیلی آروم و شیرینه!

 

لبخند تو،

بزرگترین معجزه ی عالمه.

اگرچه خوشبختی، برای همه ی عالم هفت حرف دارد؛

ولی برای من، فقط دو حرف دارد!

تو

جالب است!
خود آگاهم،  نا آگاه
و نا خود آگاهم، آگاه است به تو؛
برای همین رویاهام پر از تو و زندگیم خالی از توست.

 

تا حالا دیدین بعضی چیزا مُسریه!
مثل: خنده،
خمیازه.


وقتی عاشق میشی؛
بدنت حساس میشه!
حساس میشه به بدن یکی دیگه،
اگه درد داشته باشه؛
دردش رو تو قلبت حس می کنی!
حتی اگه کنارش نباشی!
حتی اگه بهت نگه!!

عزیزم از بس خوبی نمی گی چقدر درد داری؛
ولی من همش رو حس می کنم.

فردا تک تک ثانیه ها،
پوتین می شوند و
رژه می روند؛
روی اعصابم!


از الان صدای: 
"گروهان به جای خود" ـَش را می شنوم.


نگارا،
دلتنگت می شوم؛
تو که اینهمه بی وفا نبودی!

 

چقدر مرز باریکی دارد؛
خوشبختی!


چه محدوده ی تنگی،
آغوشت را که باز می کنی؛
دستت از محدوده خارج می شود!


دلبندم،
من طاقت اینهمه سکوت را ندارم.

همیشه سکوت،

نشانه عصبانیت و دلخوری و دلتنگی و غم نیست!

 

گاهی سکوت یعنی:

آرامش،

یعنی: خوشبختی!

 

یعنی:

بشینی و لذت ببری از اتفاق های خوب زندگیت؛

گوش جان بسپاری به ندای بهشتی،

که تو را می خواند:

عشق، برای توست و من عاشق توام!

طول شبها می تونه با هم برابر باشه؛
ولی عرضشون نه!


شاید یه شب واست، به اندازه یه سال، عرض داشته باشه!
شاید یه شب هزار ماه عرض داشته باشه!
شاید یه شب به تموم زندگیت بیارزه!
شب هایی که با تو هستم اینجوریند.
مثل امشب.


تو قدرِ منی؛
من قَدرت رو می دونم.

هنوز گیجم،

نمی دانم؛

اتفاقی،   در دلم افتاده است!

یا، نه، واقعاً

اتفاقی در دلم افتاده است!!

فکر کنم جنس خنده هات،
پنبه ایه!
آخه هر موقعه، گوشم پر میشه از خنده هات؛
دیگه صدای هیچکدوم از دردهام رو نمی شنوم!

تا حالا شده وقتی خوابی به یه آرزوی محالت برسی؟
دوست داری تمام دنیا رو بدی، ولی واقعی باشه!

خواب نباشه!

اونجوری ازت می خوام پیشم بمونی!

اگر رنگین کمان لبخند خدا باشد؛

پس خدا از اون بالا داره بر عکس نگاهمون می کنه!

 

چه جوری میشه اوج عصبانیت رو نشون داد؟

با داد زدن؟!

با دعوا!؟

با فریاد کشیدن؟

نه!!

به نظرم اوجش اونجاست؛

که خسته و بی رمق یه گوشه کز کنی

و فقط ساکت باشی.

چه خوب بهانه ایست،

حساسیتِ فصلی!

+ +

 

دوستت دارم؛

ساده تر از لبخندِ کودکی روستایی!

+

زیاد غصه نمی خورم؛

اگر تو هم بروی!

شاید تنها، کمی دق کردم.

+ +