دنبال روزنه ای هستم برای عبور از دیوار احساسات
یه پنجره، یه در، یه راه عبور
پتکی ساختم از ----
و برج عشق رو ویران کردم
هنوز گرد و خاکش باقی مونده
هنوز بوی عشق میآد
ولی تپش قلبم کم شده و این نشونه ی خوبیه
هنوز
گاه گاهی کودکی خردسال نه برای ساختن که برای بازی
آجر روی آجر میگذارد، دیوار میکشد
خندهام میگیرد
من هنوز کودکان را دوست دارم
گاهی برمیخیزم وهمبازیش میشوم
برایش آجر سالم میآورم
و اما گاهی در نهایت بیرحمی پا روی احساسم میگذارم
و دیوار سستش را خراب میکنم
ولی کودک میگرید
گریه همیشه قویترین سلاح بوده
و من دوباره عذر خواهی میکنم
دوباره آجر میآورم ودیوار را بلندتر و محکم تر میسازم
کودکم میخندد
او بازی میکند و
من بازیچه میشوم
بازیچه ی -----