best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب با موضوع «من :: سریالی» ثبت شده است

مه‌لقا شکایت می‌کرد:

خداوندا!

قارون را با گنجش به خاک سپردی؛

پس چرا گنجم را بی من دفن کردی.

و من شکر می‌کردم:

که او هنوز زنده است.

میگه: اینهمه از منتظر موندن و تکون نخوردن خسته نشدی؟

میگم: مه‌لقا، تا وقتی تو بیای نه.

میگه: هوا سرد شده!

برات چادر مادر بزرگ رو آوردم.

میگم: ممنونم مه‌لقا؛ 

ولی این پایین گرمه، بگیر دور خودت تا سرما نخوری.

میگم: مه‌لقا، اینو از کجا پیدا کردی؟!

میگه: دفتر خاطراتت، همیشه تو دسترس بوده.

میگم: به قول اون بزرگ،

"زیباترین باغچه رو هم که بیل بزنی، حداقل یه کرم توش پیدا میشه"

میگه: من دلم واسه تو تنگ شده، دنبال تو می گردم.

مه‌لقا متشکرم،

خیلی گرمم بود؛ تشنه ی تشنه بودم.

حالا گلاب دیگه چرا قاطیش کردی!

پر رو میشم‌هاااا.

 

بالای سرم نشسته بود؛

آروم قرآن پچ پچ می‌کرد!

چشام رو باز کردم، 

گفتم: مه‌لقا چرا آروم می‌خونی؟

گفت: می‌خواستم از خواب نیوفتی.

و من هنوز خوابم!

مه‌لقا اینقدر با چشمان معصومت زل نزن به من،

سکوتت را بشکن و بخند؛

حتی اگر من ساکتم!

مه‌لقا صورتم را با دست نوازش می‌کرد و می‌گفت:

چقدر چشمانت را خاک گرفته؛

گفتم:

بیابان، بیابان است بی باران!