best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

 

چنان سرم داغ و

اتفاقات تب دار است؛

که می خواهم مثل کبک سر در برف بکنم!

که نه تو را ببینم نه با تو را!

 

باور می کنی؟

اگر بگویم دلم برایت تنگ شده.

نه، تو حقایق را هم انکار کردی! 

چه برسد به این دروغ ها.

 

به گمانم،

گره ها هم، مثل من، تو را گم کرده اند؛

که اینطور از درد به خودشان پیچیده اند.

 

 

نمی دانم چرا و چطور؟

همین قدر میدانم که آمده بود؛

سر تکان داده و خندیده بود.

و همین بس است!

 

 

کاش مَردم معنی بارانِ غمت را بلد بودند؛
مُردم از بس سوال تکراری شنیدم که:
چه شده است؟

 

می گویی، بگو؛
همین گفتنت، مرا کافیست؛
حتی: "نه!!!!

 

 

اِقرار می کنم!

قَرارِ اَولمان، قَرار را از دلم قُر زَد.

 

زورگو!

من که منظوری نداشتم از نوشتن.

سلام دوستان

به واسطه فرصت پیش اومده

از پنجشنبه

به مدت یه هفته ای میرم پابوس بزرگان

اگه قابل باشیم به یاد شما هم هستیم.

حلال کنید.

 

تنها میراث حضورت،

ظهور عشقی بود که نبضش میراست.

 

 

گاهی خاطره یک تَن،

چند تُن در خاطرَت سنگینی می کند!

 

 

می گویم هیچ انتظاری ندارم؛

ولی 

مگر می شود منتظرت نباشم؟!

 

 

باید رفلاکس کرد؛ 

کسی را که سر دل سنگینی می کند!

 

 

وقتی دلت برای کسی تنگ مـــــی شود

انگار بین عقل و دلت جنگ مــــی شود

 

شاید من هم آرام بودم؛

اگر تنها یکی برایم رام بود.

 

می دانست:

همه کوچه پس کوچه های نگاهش را بلدم؛

ولی نمی دانست: 

زندگیم را با گام های صدایش کوک می کنم.

تنها چشمانش را بسته بود و بهانه می آورد!

 

 

 

گمان می کردم بعد از تو قورتم بدهند.

تجربه ی تلخیست؛ 

نداشتن هیچ احساسی به خیابان ها، بی تو.

 

 

 

نمی دانم

آن سشوار لعنتی برایت چه داشت؟

که صدای من نداشت.

 

 

حَق با مُعلمَم بود:

توقع زیاد باعث دلخوری می شَود؛

شاید توقع یک لبخند هم از تو زیاد است.

 

 

وقتی چَشم هَماهَنگ با دِلِ تَنگ می شود؛

بخوانید ای چشم را.

 

 

یه حسی هست که

نه دلت می خواد بخندی، نه حرف بزنی، نه تو صورت کسی نگاه کنی

اصلا دوست داری با همه دعوا کنی

سرت سنگینه، گوشات پره، دل باد کرده، قیافه ات مرده است (لب ها صاف چشما باز پر از بی حسی)

"درگیری" به معنای واقعی کلمه

ولی تهش اینه که این فقط یه حسه

"حس"

راحته میشه ازش رد شد اگه خودت بخوای

 

 

هر موقع تو موقعیت بزرگترین اشتباه قرار گرفتی،

راه درست همون نزدیکی هاست؛

فقط باید یه چیزایی رو مثل خجالت بذاری کنار

و فقط بگی نه.

 

 

 

نَفَسَم،

مَن که تَمام نَفَسَم را بَرایَت "زوو" کشیدم؛

دیگر چرا گریه می کنی؟

 

 

باید شبیه آیینه بغل اتومبیل ها،

روی تمام مکالمات عاشقانه برچسب زد:

الفاظ، از آنچه می شنوید، دروغترند.

 

 

این بار از تَه رویاهای خیالی نوشته

بخوانید اِند آرزوهای وصله ناجور 1 را

 

 

"دلتنگی" رو اگه فریاد بزنی "رسوایی" و

اگه تو دلت نگه داری "بغض" میشه

میدونم

آخرش بغض دلتنگی تو رسوایم می کند.

 

 

تو که اهل اردیبهشتی!

پس چرا؟

از هر طرف می گذرم به فروردینت می رسم.

 

 

بَحرِ دِلَم را بَهرَت قُرُق کَردم،

وَلی باز غَرق دَر بی مِهریَت شُدَم.

 

 

هستند کسانی که بلدند معنی کلمات را درست بفهمانند

بخوانید من خیالاتی را

 

 

پرستو،

کدام کلام را کژ به کار بردم؛

که کارمان به دل کندن و کوچ کشید.

 

 

     جـــانا به غریبستان چندین به چه می‌مانـــی

بازآ تو از این غربـــت تا چند پریشانــــــی

 

     صـد نـامه فرستادم صـد راه نــــــشان دادم

یا راه نــــــمی‌دانی یا نــامه نـــــمی‌خوانـی

 

مولانا

 

 

و گِلِگی من

 

     اَز صَــد، یـکی نـــــامه، نـآمد به بــــــــالینَم
                   صَد بُغض فرو خـوردَم، دَر حَسرَت شیرینَـم


     هَر رَه که نِشانی داشت، دُنبالِ دِلَــــــم گشتَم
                   یا عشـــق نِمی دانی، یا نـــــام و نِشـــــــانیَم 

 

 

 

                کاش ذکری یادمان می داد در باب وصال
                                در مـفاتیح الجــنانش شیخ عباس قــــــمی

حامد عسکری

 

 

یادآوری من

 

                وَصـــل را اِشتباهــــی مَعنا کَرده ای 

یا که دَر موصول، اِشتباهی کَرده ای

 

                آن که مَن دَر صَد کلید می خوانَــمَش

تو به قُفلی، پــاک، فَراموش کَرده ای
 
 

 

       شَــــبی دِلـگیــــر و تاریــک اَز ســــیاهی

       رُخــــی تـــــابان بـِـــدیدم هَمچو مـــــاهی

 

       دَویـــــدَم در رَهَــــــش تا مَـــــطلعِ صُـبح

       سَحر گَشت آن شَـــب و سَهمَم شُد آهــــی

 


من به تو دل خوشم،
وگرنه این مسیر دلهره آور است؛
نه خنده دار!

 

 

گاهی عذرخواهی هم افاقه نمی کند؛
کاش از اول سکوت می کردیم!

 

 

مَن تَنها او را می دیدَم

و او
تَن ها، را بی مَن 

چقدر، با هم کامل می شدیم!

 

 

ساده بودم، نمی دانستم؛

عقیم می ماند!

نطفه ی عشقی که تنها در یک دل بسته شود.

 

 

 نِمی دانِست!

قَبلِ قَلبَش قِبله ای نَداشتَم،

و

بَعد قَلبَم خانه ای نَدارد.

 

 

شیرین تَرَین آرِزوها هَم،

بَرایَت دِلِشان قَنج می رَود.

 

 

شایَد تَرسیدی، فِشارِ خون بِگیرَم؛

اَما نَه،

بِشکَنَد، عشقی که نَمک نَدارَد!

 

 

بی قراری می کرد.

سَرِ جایش بَند نَبود؛

مُدام خودش را به دَر و دیوار می زد.

قلبَش را می گویم.

آرامَش که کردم

"مُرد"

شاید قلب باید بی قرار باشد.

تا زنده باشی!

تا بشود به تو گفت:

"زنده"

 

 

بلبلی دارم محبوس در قفس

و از ابتدا تنها

ولی از عشق می خواند!

به گمانم با خدای خویش عشق بازی می کند.

و یا شاید

عشق هم غریزیست!

 

 

 

به خاطر نِمی آورَم!

نِفرین بود؛

یا نِفرَت،

شاید هَم نَفَر،

این روزها عجیب بی حواس شُده ام.

واحد شُمارِشَت چه بود؟

 

 

 

روی چمن ها نشسته بودم،

که یه دختر کوچولوی دوست داشتنی،

دوید به سمتم!

دستاش رو پشت سرش گرفت و رو به روم ایستاد؛

(زُل زَد تو چِشمام)

گفتم: سلام :)

سکوت کرد.

گفتم: اسمت چیه؟ ؛)

بازم هم سکوت!

دوباره من: اسمت چیه خانوم خوشگله :)

رفت...!!؟؟

هنوز اون طرف تر داره بازی میکنه!

 

 

 

تمام هِمتَم را 

جَمع کردَم که قبل از اینکه بیایی بِبَخشَمَت؛

نَتوانستم.

 

ولی نمی دانم چه شد، 

چون تو را دیدم 

بی اختیار گفتم:

"ببخشید"

 

حتی دلم هم طرف تو ایستاده!؟

 

 

بعضی وقتها دلت واسه کسی تنگ میشه که اصلاً نَدیدیش!

یا اَگرم دیدیش

چیزی اَزش تو خاطرِت نیست

و فقط یه سِری تعریف،

یه سِری نِشونه 

اَزش بَرات مونده؛

که با تکرارشون دلتنگِش می شی!

اِینا، خورشیدهای عشقند.

که هنوز اَنوارِ عشقشون داره می تابه

حتی از راه دور!

 

 

 

سفارشم تلخ بود، اسپرسو

ولی سخته که بگم کدومش تلخ تره

غم بی تو بودن یا قهوه سرد شده

اما می دانم لب فنجان سوخت

زمانی که از لبم کام گرفت

تب عشقت هر روز شعله ورتر میشه!

 

 

خط خطی هایی در پاسخ به شعر "پشیمانی"

سروده ی علی اصغر اقتداری

کلیک

 

هر روز می آیم به دیدارت، آرامَم و پنهان، نمـــــــــــــی دانی

خالیست جایت در کنار من، از وقتی رفته ای، نمــــــــی دانی

 

از باد می پرسم از احوالت، از رنگ رخسار و از آن خالــت

از یار نو از مرد در فالت، بیمارتم عشقم نمــــــــــــــــی دانی

 

تنها نشان مانده در دستم، که با وجودم حافظش هستـــــــــــــم

رفتی و من، دل را به او بستم، یک حلقه ی زرین نمـــی دانی

 

با خنده دورم می کنی از خود، با گریه داری مجلســی با خود

اینگونه کردی از خودم بی خود، واله و سرگردان نمــــی دانی

 

از مرگ می گویی پریشانی، از عشق می جویی پشیمانـــــــی

از یأس و درد امروز فراوانی، عاشقتم عشقم نمــــــــــی دانی

 

بازنگری

 

 

زَعفِران هَم، چای یادَت را شیرین نِمی کُنَد؛

 

هَمچِنان لَب سوز و دَرد پهلوست!

 

 

فرمان نَبُرد و به اینجا هبوط کرد

 

دَرد اَست به خاطر سیبی سقوط کرد

 

اِمروز دَردِ دِگَری دارَد اِین دِلم

 

ایران، طَیاره اَش دوباره سقوط کرد

 

روحشان شاد و غریق رحمت

 

L'amour fait

les plus grandes douceurs

et les plus sensibles infortunes de la vie.

 

Choix de pensées de l'amour

by: Madeleine de Scudéry

باید یکبار دگر، با خودم بنشینم     حرف دل با تو بگویم
از دلی که تنهاست
 و بپرسم 
که چرا تنهایی
که چرا دلتنگی
مگر این ابر سپید     مگر آن خنده ی ناز، که به لب های دلم می رقصید
حاصل عشق تو نیست
پس چرا تنهایی
پس چرا دلتنگی
من که دل پای دلت می دادم     من که هر روز، ز رویت، بوسه ی عشق چیدم
تو چرا خاموشی
تو چرا دلتنگی
دِلَکَم غصه ی بی داد زمان را ول کن     قصه ی غصه تلخِ دو جهان را ول کن
اندکی حتی کم
خنده ای بر دل کن
دِلَکَم شب سیاه است آری     عالم از جنگ تباه است آری
تو چرا دلتنگی
تو چرا می ترسی
تو که روشن به امید دلِ عشاق هستی     تو که صلحی به صلاح همه آفاق هستی
پس چرا تنهایی
پس چرا دلتنگی
تو که یک یار، به عالم داری
که تمام عالم، عاشق خنده ی اوست     که دل هر عاشق، بنده ی بنده ی اوست
تو که یک یار به عالم داری
که تمام گل ها، خوشگل از خنده ی اوست
آن، همان یار که ماهی به دلِ شب ها داد     آن، همان دوست که راهی به دلِ صحرا داد
در میان تو او فاصله ای نیست بیا
او همان است که عشق را به همه دنیا داد
خنده ی ناز شقایق به دل دشت از اوست     گریه ی پر تپش چشم هر عاشق از اوست
تو که خود غرق در آن یار هستی     تو که عهد دل خود را به دلِ او بستی
پس چرا ناراحت
پس چرا دلتنگی
او به دنبال نگاه هست، برو     او ندا داد، هرکه خواهد بیاید، برو
دل و دلتنگی را
به نگاهش ببخش
او تو را می خواهد، خنده بر لب، برو 

آیا خداوند برای عاشقش کافی نیست؟

زمر 36

 

گاهی دلتنگی را دوست دارم


زیرا دلم، تنها زندانیش را تنگ تر در آغوش می گیرد 

 

 

 

قِصه ی قاصِدَک

 

غُصِه ی اَشک هایست

 

که به قَصدِ قَصرِعشق قاصِدی اِختیار، 

 

و اَز تَقصیر عشق با او دَردِ دِل کَرده اَند؛

 

تا به مَقصود، قِصه ی غُصه شان را بِرساند.

 

 

قاصِدَک پیغامبر عشق اَست.

 

 

 

 

غُربتِ قَریبِ تَنهایی

 

هنگامی که فاصله ها قَریب و یاران غَریبه اَند.

 

 

 

 

Die Liebe besteht zu drei Vierteln aus Neugier.

Giacomo Casanova

 

 

 

باشکوهترین آرایش ادبی، واج آراییِ نام توست. 

 

 

 

عشق

 

ویران نمی کند!

 

جان میدهد!


ایراد از دل است!


که آبادش،


ویران کننده ی جان است.

 

 

 

گاهی باید بازگشت

حتی اگر مسیر را درست رفته باشی

و اینبار آهسته تر 

از مسیر درست لذت برد

 

براستی می شود درستی مسیر را بیمه کرد؟

 

 

 

می نویسد از عشق

بخوان

 

عشق

 

 

 

عشق

 

طعم گَسی دارد

 

که به تلخی می زند.

 

 

جالبه

 

هرچی بیشتر میگذره

 

بیشتر می فهمم 

 

"نمی دونم"

 

رفت


نرفتم


ماندم


رفت


نرفتند 


ماندند


نه خود رفتم تا ترکشان کرده باشم


نه آنان را رها کردم که بروند و تنهایم بگذارند

 

امیدم به فرصت بعدیست


شاید تا آن زمان


آنقدر مرد شده باشم 


که یا راهی شوم


یا راهیشان کنم

     

          شاید گاهی باید ساده گفت، ساده نوشت:

 

                          دوستـت دارم

 

 

سخت است

عاشق بودن و از عشق ننوشتن

سخت است

دلتنگ بودن و با اشک وضو نگرفتن

سخت است

پدر بودن و لبخند فرزند را ندیدن

سخت است

شاهد بودن و سخن به میان نیاوردن

سخت است 

سوختن و فریاد نزدن

این روزها

از گوشه و کنار فریادها و ضجه هایی می شنوم

که هیچ گوشی طاقت شنیدنش را ندارد

غربت ها و بی کسی هایی می بینم

که بند دل هر سنگ دلی را پاره می کند

سخت است

از غزه با خبر شدن و آرام ماندن

اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

 

دِلتَنگَم هَنوز، دِلتَنگ

 

مُحتاجَم هَنوز، مُحتاج

 

شَب هِنگام که بَر اَفکارَم مُسَلَط می شَوی

 

آتشی اَز اَعماقِ قَلبَم  یَخِ عَقل را ذوب می کُند

 

و چه غَریبانه جاری می شَوند نَهرهای زُلال دِلتَنگی

 

صبح های نَبودَنَت 

 

وَقتی چَشم می گُشایَم

 

دنیا به چَشمَم تیره می شَود، چراکه تَمامِ بودنت

 

تَنها رویایی بوده اَز جِنسِ تَوَهُم

 

و باز مُحتاج تَر اَز هَمیشه، این مَنم دِلتَنگِ تو

 

 

 

 

 
بعضی از کوچکی تنها هستند و
 
 
بعضی به خاطر بزرگی
 
 
هیچگاه کسی پای دردِ دِل آسمان نَنِشَسته
 
 
هیچگاه کسی فریاد غربت دریا را نَشِنیده
 
 
زمین هم از تنهایی گریه می کند
 
 
من خودم لرزیدن شانه هایش را هنگام گریه دیده ام
 
 
این بی خبران می گویند "زلزله"
 
 
بزرگ که باشی تنها تَری
 
 
 

 

شَب اَست و دوباره 

 

سُکوت

 

مَن هَم خاموش می شَوم

 

هیچ چیز نِمی گویَم

 

گِلِه هَم نِمی کُنَم

 

اینبار ساعَتِ کوفته بَر دیوار

 

هَر ثانیه بانگ دوری سَر می دَهد:

 

بیا، 

 

او را هَم آرام می کنم

 

اَما اینبار

 

قَلبَم با اُلگویی فِرُکتال فَریاد می زَنَد:

 

بیا،

 

تو بِگو

 

آن را چِگونه ساکت کُنَم.

 

 

 

از درخت بید آموختم

 

تک تک ثانیه ها

 

سایه ایست کوچک از جنس برگ

 

زمانی

 

که ثانیه ها سال شود

 

سایه ای سرد از جنس فراموشی

 

خورشیدی فروزان، از جنس عشق را

 

پنهان می کند

 

 

 

 

whoever whom you lost

 

Is lost