best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

معجزه، آنقدر ساده است؛

که راحت از کنار آن می‌گذری!

مه‌لقا شکایت می‌کرد:

خداوندا!

قارون را با گنجش به خاک سپردی؛

پس چرا گنجم را بی من دفن کردی.

و من شکر می‌کردم:

که او هنوز زنده است.

شاید امشب سحر نشود؛

خدا را چه دیده‌ای!

میگه: اینهمه از منتظر موندن و تکون نخوردن خسته نشدی؟

میگم: مه‌لقا، تا وقتی تو بیای نه.

پیچکم؛

با پیچ کدام کوچه، پیچیدی!؟

گاهی که دلت می‌گیرد، صلوات کلیدِ غیبِ آرامش است!

میگن: یه حالتی هست؛

که تو خواب، آدم هرچی می‌خواد داد بزنه یا تکون بخوره نمی‌تونه!

میگن: خیلی سخته!

خیلی ترسناکه!

میگن: فریادت شنیده نمی‌شه؟!

الان دلم یه عالمه فریاد می‌خواد که نمی‌تونم بزنم؛

بعد اون همه حرفی که زدم و شنیده نشد.

میگه: هوا سرد شده!

برات چادر مادر بزرگ رو آوردم.

میگم: ممنونم مه‌لقا؛ 

ولی این پایین گرمه، بگیر دور خودت تا سرما نخوری.

چقدر خوب است.

طلوع خورشید، بعد از یک شب طولانی!

از "دالِ" دل می‌نویسم و از "واوِ" وقوعِ عشق

"سینِ" سکوت و "تا"یِ تو ای تمامِ عشـــــــــق

 

"تا" یِ تو ای مهربان‌ترین "دارم" و داراییـــم

یعنی که "دوستت دارم" تنها به جرمِ عشـــــــق

 

در کوچه‌هایِ دلـــــــــــم پرسه می‌زند

یک کودکِ کوچـکِ معصوم و بی‌گناه

 

گویی که گمشدَه است و خسته نیز هم

تنها میانِ اینهمه آدم کوکیِ سیــــــــــاه

من از قانون احتمالات چیزی نمی‌دانم؛

ولی،

نوشته‌هایت مرا می‌خواند!

میگم: مه‌لقا، اینو از کجا پیدا کردی؟!

میگه: دفتر خاطراتت، همیشه تو دسترس بوده.

میگم: به قول اون بزرگ،

"زیباترین باغچه رو هم که بیل بزنی، حداقل یه کرم توش پیدا میشه"

میگه: من دلم واسه تو تنگ شده، دنبال تو می گردم.

کاش دیشب را، هیچ پایانی نبود

کاش امشب را، هیچ فردایی نبود

هیچ و کاش و روز و شب با هم شدن

کاش پایانم را، هیچ آغازی نبود!

مه‌لقا متشکرم،

خیلی گرمم بود؛ تشنه ی تشنه بودم.

حالا گلاب دیگه چرا قاطیش کردی!

پر رو میشم‌هاااا.

 

نه آنقدر آرامم که به خواب بروم؛

و نه آنقدر شلوغ که فریاد بزنم.

من، همان ریشه ی دردم!

چقدر نصیحتت کنم؛

زبانم مو در آورد.

به دَرَک که دَرک نشوی!

تو خوب باش.

هرچقدر هم که پا بلندی بکنم؛

باز هم دستم به وصف چشمان تو نمی‌رسد!

صدایم نکن!

می‌دانم هم‌کلامی با تو، چقدر لذت‌بخش است؛

اما بگذار، غرق در چشمانت بمیرم.

بالای سرم نشسته بود؛

آروم قرآن پچ پچ می‌کرد!

چشام رو باز کردم، 

گفتم: مه‌لقا چرا آروم می‌خونی؟

گفت: می‌خواستم از خواب نیوفتی.

و من هنوز خوابم!

مه‌لقا اینقدر با چشمان معصومت زل نزن به من،

سکوتت را بشکن و بخند؛

حتی اگر من ساکتم!

از پشت سر چشمانم را گرفته بود تا حدس بزنم، کیست؛

خدایا می‌شود تا ابد دستانش را بر ندارد،

خسته‌ام از دیدن جهانی که تو را ندارد!

صد بار راجع به حساسیتم گفته بودم؛

باز عطر خارجی زدی!

مگر نمی‌دانی:

اشکم در می‌آید وقتی می‌خواهی بروی!

+

تقویمی تاریک و خاک‌خورده را دیدیم؛

شبیه برهوت!

که با خود زمزمه می‌کرد:

آبانم کجایی؟

بعد از تو، بیــــــــــــــــــــآبانم!

مه‌لقا صورتم را با دست نوازش می‌کرد و می‌گفت:

چقدر چشمانت را خاک گرفته؛

گفتم:

بیابان، بیابان است بی باران!

باید مخفی کند؛

دروغ‌های رنگینم را.

گاهی بهترین جواب به دروغگو سکوت است!

             آخرین آرزویم برایش این بود:


            کاش، هیچوقت نفهمد؛ چقدر دوستش داشته‌ام!

کسی را نمی‌شناختم!

که می‌نوشت از "هیچ"؛

بی هیچ توقعی،

و در آخر نصیبش تنها همان: 

"هیچ" شد.

شـــــــب‌هایِ تاریکِ تکراری،

تکرارِ کــــــابوس‌هایِ تاریک،

تارهایِ تاریـــــــــــکِ تکرار،

و تـــکرار دام سیاه زندگیست؛

روزهـای خود را حتی شده با:

لبخندی جدیــــــــــــــــــــــــد،

مدل مویی جدیـــــــــــــــــــد،

لباسی جدیـــــــــــــــــــــــــد،

مسیری جدیـــــــــــــــــــــــد،

نگاهی جدیــــــــــــــــــــــــد،

متفــــــــــــــــــــــــاوت کنید!

نمی‌دانم؛

شاید تمام نوشته‌ها،

 با نمی‌دانم، شروع می‌شود!

زمانی که می‌دانی، نمی‌دانی.

من هنوز گیج آن انفجارم،

نه صدایی می‌شنوم؛

نه زمین را زیر پایم حس می‌کنم.

امان از وقتی که بغضی می‌شکند!

سخت‌ترین توازن دنیا؛

توازن بین قلب و زبان است!

هنوز هم ترافیکش سنگین است؛

خیابان‌های منتهی به تو!

+

تو تنها معامله‌ای هستی، که با هیچ جور معادله‌ای؛

ضرر نمی‌دهی!

مـیـشــــه معـاملــه کـــرد!

و قاب خالی پنجره،

فقدان تو را در گوش مردم شهر فریاد می‌زند!

تمام خصوصی‌هایم هم می‌دانند؛

مخاطب خاصی ندارم.

به جز تو!

نمناک‌ترین دو حرف دنیا "غم" توست!

 

 

 

منِ ساده هوایش را داشتم!

نمی‌دانستم این روزها باید زمین را دو دستی چسبید.

"تو" تنها قطع‌نامه ی صلح من بودی!

ولی "تو" این تنها "تو" را وتو کردی.

دنبالت نمی‌گردم!

شاید، گرد فراموشی بنشیند؛ روی تمام عاشقانه‌ها.

+

دوباره دستانم را گره می‌زنم، دور سَرم؛

این سَر دَردها کوچکترین دَردِ سَر رفتن توست!

مثلِ کودکی سرگردان،

در میانِ کوچه پس کوچه‌های دلتنگی گم می‌شوم!

وقتی که نیستی.

من هنوز همان، کودکِ داخلِ کمد هستم؛

لطفاً در نزنید!

کاش می‌شد، دوباره بترسی!

من برایت آیت الکرسی بخوانم؛

و باز بخندی.

توقع زیادی ندارم!

چهارپایه‌ای کوچک کنج خاطراتت برای من بس است.

بین خودمان باشد؛

دلم برای سادگی لبخندهایت تنگ شده!

خستگی، متعلق مرد است؛

ولی من دیگر مرد خستگی نیستم!

آنقدر، بین زمین و آسمان دلم، فاصله افتاده!

که دیگر، حتی قطره‌ای بر کویر دلم نمی‌بارد.

وقتی مقصد یکیست!

ترجیح می‌دهم، از میانه بروم و فراموش شوم؛

تا بمانم و نتوانم فراموش کنم.

آنقدر آسمانش ابری بود!

که دیگر برق دندان‌هایش دیده نمی‌شد.

وقتی سکوت می کنی که:

یا حرفی نداری؛
یا جانی!

  قانون جاذبه را، عشق خلق و                                                      

                سیب کشف و

                                                                  من نوشتم!

جاذبه یعنی "تو"

سکوت می‌نویسد!

خودکاری که جوهر امیدش خشک شده.

حروف را هزار بار کنار هم چیدم و دوباره بهم ریختم؛

هیچ واژه‌ای به اندازه نام تو زیبا نیست.

چشمانت را گشتم؛ دروغ می‌گویند، همه‌جا آسمان همین رنگ است!

من آینده و اتفاق‌هایش را در رویاهای کودکیم دیدم!

اما چه سود، که این رویاها در بزرگسالی به سراغم آمدند.

 

یقین دارم؛ 

اگر قرار بود برف، رنگ دیگری داشته باشد.

به خاطر تو آبی بود!

می شود؛ آتش گرفت، در سوز سرمای زمستان!

وقتی که چشمانت هیزم عشقم باشد.

گاهی!

چند پله سقوط چنان ته دلت را خالی می‌کند؛

که با نگاه به انتهای مسیر، سرگیجه می‌گیری.

ولی نترس،

یک پله هم که بالاتر بیایی؛

یک پله نزدیک‌تر شدی!

تمام قول و قرارهای شیرینت؛

درست مثل چک پدرم برگشت خورد.

موجودی دلت را چک کن!

مهم نیست! کجای راه اشتباهی،

مهم! باور و برگشت است.

 

بهم می‌گفت شما دیونه‌اید!

تَوَهم دارید؛

کله ملق می زنید،

گرسنگی به خودتون می‌دید،

دور سنگا می‌چرخید،

منم لبخند می‌زدم.

برای بعضی‌ها فقط میشه آرزوی رستگاری کرد، دیگه توضیح دادن فایده نداره!

 

 

تَوَهُم بود، که تو هَم مرا دوست داری!

چطور است؟ 

عاشقان تو حسود نیستند!

می خواهند، همه را در عشقشان سهیم کنند.

عجیب است!

ولی،

صدایِ سکوت نمی گذارد، بخوابم؛

اینهمه سکوت فریاد می زند:

خدا.

سجده ها،

آرامشِ بی پایانی دارند؛

انگار در آغوش خدایی!

زندگی من!
نبینم ناراحت باشی؛
غم که تو چشات جمع بشه،
خنجر میشه میره تو قلب من!
گره لبات رو باز کن؛
دوباره به این خسته دل بخند.
تا شب تارم روشن بشه.

پرسیدم؛

آبرو از کجا جمع کنم؟

گفت: نیمه شب رویت را بشور و بر خاک بگذار!