پاییز،
که بوی دلتنگی نمی دهد؛
بوی غم هم نمی دهد،
اصلاً تنهایی ندارد که!
اشکال از من است!
اشتباهی هوس سبز شدن کرده ام.
می گویند با یک گل بهار نمی شود!
زمانی رسید که مردم بهار را فراموش کردند.
اسیر در چنگالِ برف و زمستان؛
قلبهایشان یخ زده بود.
می گویند نزدیک ظهر بود که عاشورا، عاشورا شد.
می گویند مولا دستانش می لرزید.
می گویند صدایش سنگین بغضی عمیق بود.
می گویند دست به کمر راه می رفت.
می گویند اصلاً همان روز پیر شد.
می گویند اینها همه از وقتی شروع شد که،
تو رفتی!
می گویند و چقدر شنیدنش سخت است؛
وای به حال پدری که دید.
اگر عشق وجود داشته باشد؟!
و عاشق و معشوق؟!
شما و ارباب هستید؛
و بعد آن همه لقلقه ی زبان است و بس!
عشق در نگاه تو معنی می شود؛
در فداکاریت،
در امانت داریت،
در شیر پسران قهرمانت.
به زیر هجمه اندوه و غم، جان و دل فدا کــــــــــــــــــــــــردی
مثال اکبر و اصغر، ولی بیمار در بستر، جان فدا کـــــــــــردی
اگر عباس یک جان و دو دست و یک ســــــــــــــــــرش را داد
تو پای عشق خود حیدر، تمام عمر، جانـت را فدا کــــــــــردی
اگر کرب و بلا یک روز بود، در آن صــــــــــــــــــــــــــــحرا
تمام عمر خود را، به پای ظهر عاشورا، فدا کــــــــــــــــــردی
تمام لشکرِ جانان، فقط یک بار جــــــــــــــــــــــــــــــــان دادند
بمیرم بر غمت مولا، که تو هر لحظه، صد جانت را فدا کردی
فدای قدمت شبیر،
کاش، تنها در دیده ی من، منزل می گرفتی؛
تو را چه، به صحرای اندوه و گرفتاری!؟
باید، بیابان را، بر آنان، ترجیح دهی؛
وقتی دل و دیده ی ما آلوده است!
گاهی درد را هر چقدرهم، توضیح بدهی متوجه نمی شوند؛
فقط باید مهمانشان کنی به درد!
مهمانتان می کنم به درد از نگاه یک درد کشیده.
گذشتن گاهی معنی رفتن و رها کردن
و گاهی معنی بخشیدن می دهد.
من از تو گذشتم؛
به همان سادگی که تو از من گذشتی!
تنها در زمان و مکان درست بودن،
اهمیت ندارد؛
آنچه به زمان و مکان، درستی می دهد؛
تصمیم درست است!!
در دیر زمانی نه چنان دور و نه نزدیک
در شام غریبی که سپید بود و نه تاریـک
آمـد یـکی شــب زده ی مـست به شــعرم
کرد آه و فغان از دل سرگشته به تفکیک
چون سوخته ی راه دلم، مرا دگر باکی نیست
از کل جهان مرا نیازی به تنِ خاکی نیســـــت
گفتی که تنها بشود دلم، چونکه بسوزد با تــو!
آنکس که دلش با تو بسوزد، بگو با کی نیست؟
چقدر خوب است؛
که توضیح نمی خواهی!
همه چیز را می بینی، می دانی.
با این باور هیچ وقت دلتنگ نمی شوم؛
هیچ وقت!
چنان سرم داغ و
اتفاقات تب دار است؛
که می خواهم مثل کبک سر در برف بکنم!
که نه تو را ببینم نه با تو را!
باور می کنی؟
اگر بگویم دلم برایت تنگ شده.
نه، تو حقایق را هم انکار کردی!
چه برسد به این دروغ ها.
سلام دوستان
به واسطه فرصت پیش اومده
از پنجشنبه
به مدت یه هفته ای میرم پابوس بزرگان
اگه قابل باشیم به یاد شما هم هستیم.
حلال کنید.
می دانست:
همه کوچه پس کوچه های نگاهش را بلدم؛
ولی نمی دانست:
تنها چشمانش را بسته بود و بهانه می آورد!
حَق با مُعلمَم بود:
توقع زیاد باعث دلخوری می شَود؛
شاید توقع یک لبخند هم از تو زیاد است.
یه حسی هست که
نه دلت می خواد بخندی، نه حرف بزنی، نه تو صورت کسی نگاه کنی
اصلا دوست داری با همه دعوا کنی
سرت سنگینه، گوشات پره، دل باد کرده، قیافه ات مرده است (لب ها صاف چشما باز پر از بی حسی)
"درگیری" به معنای واقعی کلمه
ولی تهش اینه که این فقط یه حسه
"حس"
راحته میشه ازش رد شد اگه خودت بخوای
هر موقع تو موقعیت بزرگترین اشتباه قرار گرفتی،
راه درست همون نزدیکی هاست؛
فقط باید یه چیزایی رو مثل خجالت بذاری کنار
و فقط بگی نه.
باید شبیه آیینه بغل اتومبیل ها،
روی تمام مکالمات عاشقانه برچسب زد:
الفاظ، از آنچه می شنوید، دروغترند.
"دلتنگی" رو اگه فریاد بزنی "رسوایی" و
اگه تو دلت نگه داری "بغض" میشه
میدونم
آخرش بغض دلتنگی تو رسوایم می کند.
جـــانا به غریبستان چندین به چه میمانـــی
بازآ تو از این غربـــت تا چند پریشانــــــی
صـد نـامه فرستادم صـد راه نــــــشان دادم
یا راه نــــــمیدانی یا نــامه نـــــمیخوانـی
اَز صَــد، یـکی نـــــامه، نـآمد به بــــــــالینَم
صَد بُغض فرو خـوردَم، دَر حَسرَت شیرینَـم
هَر رَه که نِشانی داشت، دُنبالِ دِلَــــــم گشتَم
یا عشـــق نِمی دانی، یا نـــــام و نِشـــــــانیَم
کاش ذکری یادمان می داد در باب وصال
در مـفاتیح الجــنانش شیخ عباس قــــــمی
وَصـــل را اِشتباهــــی مَعنا کَرده ای
یا که دَر موصول، اِشتباهی کَرده ای
آن که مَن دَر صَد کلید می خوانَــمَش
شَــــبی دِلـگیــــر و تاریــک اَز ســــیاهی
رُخــــی تـــــابان بـِـــدیدم هَمچو مـــــاهی
دَویـــــدَم در رَهَــــــش تا مَـــــطلعِ صُـبح
سَحر گَشت آن شَـــب و سَهمَم شُد آهــــی