best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳۲۳ مطلب با موضوع «من» ثبت شده است

تو اهل کدام قبیله ای؟

که نیامده، قبله ی من شده ای!

+

دلم مانند کودکان بهانه ی تو را می گیرد؛

بیا و حرف راست را، از بچه بشنو!

پاییز،
که بوی دلتنگی نمی دهد؛
بوی غم هم نمی دهد،
اصلاً تنهایی ندارد که!


اشکال از من است!
اشتباهی هوس سبز شدن کرده ام.

پیرمردِ مرد، مرد!

یه چند روز میرم سر به بیابون بذارم!

نیستم!

کسی خونه نیست!

 

 

یکی بود، یکی نبود؛

غیر از خدا هیچکس نبود!

می گویند با یک گل بهار نمی شود!

 

زمانی رسید که مردم بهار را فراموش کردند.

اسیر در چنگالِ برف و زمستان؛

قلبهایشان یخ زده بود.

می گویند نزدیک ظهر بود که عاشورا، عاشورا شد.

 می گویند مولا دستانش می لرزید.

می گویند صدایش سنگین بغضی عمیق بود.

می گویند دست به کمر راه می رفت.

می گویند اصلاً همان روز پیر شد.

می گویند اینها همه از وقتی شروع شد که، 

تو رفتی!

 

می گویند و چقدر شنیدنش سخت است؛

وای به حال پدری که دید.

 

 

بروید سهیم شوید؛

فرصتی نمانده!

کلیک

 

 

آخرین چراغِ هدایت در ظلماتِ ظهرِ عاشورا

چگونه قصه اَت را بگویم که روضه نشود!؟

 

گفتمش قحطی آب اسـت نرو

                                  دلم اندر تب و تاب اســت نرو

اگر عشق وجود داشته باشد؟!
و عاشق و معشوق؟!
شما و ارباب هستید؛
و بعد آن همه لقلقه ی زبان است و بس!

عشق در نگاه تو معنی می شود؛
در فداکاریت،
در امانت داریت،
در شیر پسران قهرمانت.

به زیر هجمه اندوه و غم، جان و دل فدا کــــــــــــــــــــــــردی
مثال اکبر و اصغر، ولی بیمار در بستر، جان فدا کـــــــــــردی

اگر عباس یک جان و دو دست و یک ســــــــــــــــــرش را داد
تو پای عشق خود حیدر، تمام عمر، جانـت را فدا کــــــــــردی

اگر کرب و بلا یک روز بود، در آن صــــــــــــــــــــــــــــحرا
تمام عمر خود را، به پای ظهر عاشورا، فدا کــــــــــــــــــردی

تمام لشکرِ جانان، فقط یک بار جــــــــــــــــــــــــــــــــان دادند
بمیرم بر غمت مولا، که تو هر لحظه، صد جانت را فدا کردی

ناز دانه،

الهی قربان بهانه گیری هایت بشوم.

آنقدر گریه کردی؛
که آنچه را می خواستی گرفتی.

فدای قدمت شبیر،

کاش، تنها در دیده ی من، منزل می گرفتی؛

تو را چه، به صحرای اندوه و گرفتاری

باید، بیابان را، بر آنان، ترجیح دهی؛

وقتی دل و دیده ی ما آلوده است!

باید سر مسلم را ببرند!

قومی که تسلیم اسلام نیستند و

چیزی از مسلمانی سرشان نمی شود.

 

 

کاش، آن بی صفتان،

حداقل به رسومات جاهلی خود پایبند بودند؛

و محرم برایشان محرم بود!

 

مُحَرَّم

گاهی درد را هر چقدرهم، توضیح بدهی متوجه نمی شوند؛

فقط باید مهمانشان کنی به درد!

مهمانتان می کنم به درد از نگاه یک درد کشیده.

نگارا!

ببین! بارانی، اینان را چگونه سر ذوق آورده؛

اگر تو را ببینند، چه می کنند!

چقدر سرد شده تهران؛

از وقتی صدای گرمت را از من دریغ کرده ای!

درست بالای سرم تابلو زده اند، کارگران مشغول کارند؛

ولی صدای تخریب از گوشه کنار دلم می آید!

 

گاهی که سعی می کنم، جمله ای عاشقانه بنویسم؛

تازه می فهمم، حافظ، چه دروغگوی ماهری بوده!

1 2 3

نَبَرد را نَبُرد.

تنها، تنهاتر شد!

وقتی آخرین مهره را می زد.

 

گاهی خود خواه می شوم.

آرزو می کنم، کاش هیچکس نبود.

خنده دار است، که به هیچکس هم، حسودی کنی!

 

شاه

به کنجی خزید

و با اشاره در سکوت

فرمان به عزل خویش داد!

گذشتن گاهی معنی رفتن و رها کردن

و گاهی معنی بخشیدن می دهد.

 

من از تو گذشتم؛

به همان سادگی که تو از من گذشتی!

تنها گذر زمان است؛

که درستی یک تصمیم را آشکار می سازد.

تنها در زمان و مکان درست بودن،

اهمیت ندارد؛

آنچه به زمان  و مکان، درستی می دهد؛

تصمیم درست است!!

 

کاش

در زمان درست

در مکان درست باشیم!

در دیر زمانی نه چنان دور و نه نزدیک

                                        در شام غریبی که سپید بود و نه تاریـک

آمـد یـکی شــب زده ی مـست به شــعرم

                                        کرد آه و فغان از دل سرگشته به تفکیک

          چون سوخته ی راه دلم، مرا دگر باکی نیست

از کل جهان مرا نیازی به تنِ خاکی نیســـــت                  

 

          گفتی که تنها بشود دلم، چونکه بسوزد با تــو!

آنکس که دلش با تو بسوزد، بگو با کی نیست؟                 

چقدر خوب است؛

که توضیح نمی خواهی!

همه چیز را می بینی، می دانی.

با این باور هیچ وقت دلتنگ نمی شوم؛

هیچ وقت!

 

چقدر دروغ زیباست!

وقتی وعده تو را بدهد.

 

نخست نسخه دلم را پیچیدم؛ 

سپس سخت مسخِ نگاهت شدم!

 

 

 

چنان سرم داغ و

اتفاقات تب دار است؛

که می خواهم مثل کبک سر در برف بکنم!

که نه تو را ببینم نه با تو را!

 

باور می کنی؟

اگر بگویم دلم برایت تنگ شده.

نه، تو حقایق را هم انکار کردی! 

چه برسد به این دروغ ها.

 

به گمانم،

گره ها هم، مثل من، تو را گم کرده اند؛

که اینطور از درد به خودشان پیچیده اند.

 

 

نمی دانم چرا و چطور؟

همین قدر میدانم که آمده بود؛

سر تکان داده و خندیده بود.

و همین بس است!

 

 

کاش مَردم معنی بارانِ غمت را بلد بودند؛
مُردم از بس سوال تکراری شنیدم که:
چه شده است؟

 

می گویی، بگو؛
همین گفتنت، مرا کافیست؛
حتی: "نه!!!!

 

 

اِقرار می کنم!

قَرارِ اَولمان، قَرار را از دلم قُر زَد.

 

زورگو!

من که منظوری نداشتم از نوشتن.

سلام دوستان

به واسطه فرصت پیش اومده

از پنجشنبه

به مدت یه هفته ای میرم پابوس بزرگان

اگه قابل باشیم به یاد شما هم هستیم.

حلال کنید.

 

تنها میراث حضورت،

ظهور عشقی بود که نبضش میراست.

 

 

گاهی خاطره یک تَن،

چند تُن در خاطرَت سنگینی می کند!

 

 

می گویم هیچ انتظاری ندارم؛

ولی 

مگر می شود منتظرت نباشم؟!

 

 

باید رفلاکس کرد؛ 

کسی را که سر دل سنگینی می کند!

 

 

وقتی دلت برای کسی تنگ مـــــی شود

انگار بین عقل و دلت جنگ مــــی شود

 

شاید من هم آرام بودم؛

اگر تنها یکی برایم رام بود.

 

می دانست:

همه کوچه پس کوچه های نگاهش را بلدم؛

ولی نمی دانست: 

زندگیم را با گام های صدایش کوک می کنم.

تنها چشمانش را بسته بود و بهانه می آورد!

 

 

 

گمان می کردم بعد از تو قورتم بدهند.

تجربه ی تلخیست؛ 

نداشتن هیچ احساسی به خیابان ها، بی تو.

 

 

 

نمی دانم

آن سشوار لعنتی برایت چه داشت؟

که صدای من نداشت.

 

 

حَق با مُعلمَم بود:

توقع زیاد باعث دلخوری می شَود؛

شاید توقع یک لبخند هم از تو زیاد است.

 

 

وقتی چَشم هَماهَنگ با دِلِ تَنگ می شود؛

بخوانید ای چشم را.

 

 

یه حسی هست که

نه دلت می خواد بخندی، نه حرف بزنی، نه تو صورت کسی نگاه کنی

اصلا دوست داری با همه دعوا کنی

سرت سنگینه، گوشات پره، دل باد کرده، قیافه ات مرده است (لب ها صاف چشما باز پر از بی حسی)

"درگیری" به معنای واقعی کلمه

ولی تهش اینه که این فقط یه حسه

"حس"

راحته میشه ازش رد شد اگه خودت بخوای

 

 

هر موقع تو موقعیت بزرگترین اشتباه قرار گرفتی،

راه درست همون نزدیکی هاست؛

فقط باید یه چیزایی رو مثل خجالت بذاری کنار

و فقط بگی نه.

 

 

 

نَفَسَم،

مَن که تَمام نَفَسَم را بَرایَت "زوو" کشیدم؛

دیگر چرا گریه می کنی؟

 

 

باید شبیه آیینه بغل اتومبیل ها،

روی تمام مکالمات عاشقانه برچسب زد:

الفاظ، از آنچه می شنوید، دروغترند.

 

 

این بار از تَه رویاهای خیالی نوشته

بخوانید اِند آرزوهای وصله ناجور 1 را

 

 

"دلتنگی" رو اگه فریاد بزنی "رسوایی" و

اگه تو دلت نگه داری "بغض" میشه

میدونم

آخرش بغض دلتنگی تو رسوایم می کند.

 

 

تو که اهل اردیبهشتی!

پس چرا؟

از هر طرف می گذرم به فروردینت می رسم.

 

 

بَحرِ دِلَم را بَهرَت قُرُق کَردم،

وَلی باز غَرق دَر بی مِهریَت شُدَم.

 

 

هستند کسانی که بلدند معنی کلمات را درست بفهمانند

بخوانید من خیالاتی را

 

 

پرستو،

کدام کلام را کژ به کار بردم؛

که کارمان به دل کندن و کوچ کشید.

 

 

     جـــانا به غریبستان چندین به چه می‌مانـــی

بازآ تو از این غربـــت تا چند پریشانــــــی

 

     صـد نـامه فرستادم صـد راه نــــــشان دادم

یا راه نــــــمی‌دانی یا نــامه نـــــمی‌خوانـی

 

مولانا

 

 

و گِلِگی من

 

     اَز صَــد، یـکی نـــــامه، نـآمد به بــــــــالینَم
                   صَد بُغض فرو خـوردَم، دَر حَسرَت شیرینَـم


     هَر رَه که نِشانی داشت، دُنبالِ دِلَــــــم گشتَم
                   یا عشـــق نِمی دانی، یا نـــــام و نِشـــــــانیَم 

 

 

 

                کاش ذکری یادمان می داد در باب وصال
                                در مـفاتیح الجــنانش شیخ عباس قــــــمی

حامد عسکری

 

 

یادآوری من

 

                وَصـــل را اِشتباهــــی مَعنا کَرده ای 

یا که دَر موصول، اِشتباهی کَرده ای

 

                آن که مَن دَر صَد کلید می خوانَــمَش

تو به قُفلی، پــاک، فَراموش کَرده ای
 
 

 

       شَــــبی دِلـگیــــر و تاریــک اَز ســــیاهی

       رُخــــی تـــــابان بـِـــدیدم هَمچو مـــــاهی

 

       دَویـــــدَم در رَهَــــــش تا مَـــــطلعِ صُـبح

       سَحر گَشت آن شَـــب و سَهمَم شُد آهــــی

 


من به تو دل خوشم،
وگرنه این مسیر دلهره آور است؛
نه خنده دار!

 

 

گاهی عذرخواهی هم افاقه نمی کند؛
کاش از اول سکوت می کردیم!

 

 

مَن تَنها او را می دیدَم

و او
تَن ها، را بی مَن 

چقدر، با هم کامل می شدیم!