سلام
باز دوباره دلم هوایی شد
چقدر خالیست جایت در
قلبم
نمی دانم به خاطر دلتنگی من است
که در قلبم نمی گنجی
یا اینکه فراموشت شده ام.
اما در اعماق وجودم ندایی امید نجوا می کند:
او هنوز به یاد توست
زیرا گاه و بیگاه دلم هوایی تو می شود.
دوستت دارم
سلام
باز دوباره دلم هوایی شد
چقدر خالیست جایت در
قلبم
نمی دانم به خاطر دلتنگی من است
که در قلبم نمی گنجی
یا اینکه فراموشت شده ام.
اما در اعماق وجودم ندایی امید نجوا می کند:
او هنوز به یاد توست
زیرا گاه و بیگاه دلم هوایی تو می شود.
دوستت دارم
با رفتنت
نقطه ای گذاشتی به انتهای همه جمله های ناقص و نگفته ام.
و من دوباره از سر خط می نویسم:
دوستت دارم.
بهار امسال زودتر از هر سال دیگر آغاز شد
لبخند تو امروز خزانم را سبز کرد
امیدوارم امسال شکوفه ها را سرما نزند
این جمعه اسفندی فرودینی ترین جمعه من بود
بازهم برایم بهار باش
دوستت دارم
تو بمان
بی تو آنقدر دل تنگ می شود که
مجال نفس کشیدن نمی دهد
بی تو
سینه آنقدر سنگین می شود که
یارای نفس کشیدن ندارد
تو بمان
تنها با تو نفس می کشم
قلبم با حضور تو می تپد
چون بروی
نفس از سینه و
تپش از قلب می رود
اشک دیده روان و
خواب شب می رود
دلتنگی مفهوم پیچیده ایست
کلمات از بیان آن عاجزند
تو بمان
شکوفه بهار
برف زمستان با من
تو بمان
لایق ترین لایق ها
تو بمان
بی تو
شب بی ستاره
ماه بی مهتاب است
تو بمان
فقط تو بمان
تو تمام دنیای منی
با رفتنت دنیایم را تمام نکن
تو بمان
صدای جیرجیرک و
آواز گنجشکان با من
تو بمان
فقط تو بمان
دوستت دارم
بدان، فراموش کردنت
خاموش شدن چراغ یادت در دلم
برای من
مرگ است
مرگ
اما روزی تو فراموش خواهم کرد
آن روز
روزیست که احساس در دلم مرده
روزی تو را فراموش خواهم کرد
آن روز
روز مرگ دلم خواهد بود
بدان و به خاطر بسپار
زمانی می رسد
دیگر بار دلم را خواهی دید
دلی که هیچ احساسی ندارد
و در آن روز
مرا سنگدلی بی پروا خواهی یافت
تکه سنگی بی احساس
با خنده هایی بی روح
و چشمانی خشکیده
این حال و روز من خواهد بود
بعد از تو
احساست میرود ودلم میمیرد
نمی دانم
شاید حق با توست
شاید تکه گوشت در سینه ام اضافه است
و باید سنگ شود
پس مزاحمت نمی شوم
برو
دلم بی تو سنگ می شود
دوستت دارم
دنبال روزنه ای هستم برای عبور از دیوار احساسات
یه پنجره، یه در، یه راه عبور
پتکی ساختم از ----
و برج عشق رو ویران کردم
هنوز گرد و خاکش باقی مونده
هنوز بوی عشق میآد
ولی تپش قلبم کم شده و این نشونه ی خوبیه
هنوز
گاه گاهی کودکی خردسال نه برای ساختن که برای بازی
آجر روی آجر میگذارد، دیوار میکشد
خندهام میگیرد
من هنوز کودکان را دوست دارم
گاهی برمیخیزم وهمبازیش میشوم
برایش آجر سالم میآورم
و اما گاهی در نهایت بیرحمی پا روی احساسم میگذارم
و دیوار سستش را خراب میکنم
ولی کودک میگرید
گریه همیشه قویترین سلاح بوده
و من دوباره عذر خواهی میکنم
دوباره آجر میآورم ودیوار را بلندتر و محکم تر میسازم
کودکم میخندد
او بازی میکند و
من بازیچه میشوم
بازیچه ی -----
یه روز واسه یکی خوابی رو تعریف کردم
گفتم خواب دیدم که دارم به یه دلیل نامعلوم از کوه میوفتم
اون داره بهم نگاه میکنه
من کمک لازم دارم اما نمیگم
یا شایدم قبلا گفتم و نامید شدم
و اون فقط نگاهم میکنه و منتظر افتادنمه
اون روز بهم گفت
مطمئن باش اون من نبودم
چون اگه من می بودم بدون شک میومدم کمکت
اون روز خوشحال بودم
و فکر میکردم خیلی خوشبختم
حالا بعد یه مدت
اون خودش منو تو دره پرت کرد
و وایستاده کنار داره تماشا میکنه
ذره ذره آب شدنم رو
بی محلی
رو برگدوندن
جواب ندادن
و...
همه این رفتاراش مثل اینه که داره اون
آخرین چیزایی که نگهم داشته رو
قطع میکنه
مثل رابطه اش با من
کاش یکم
فقط یه کم عشقم رو درک می کرد
یه کم حرفامو میفهمید
اون روز بهش نگفتم
ولی تو خوابمم
هنوز اونی که بی تفاوت داشت نگاهم می کرد رو دوست داشتم
هنوز دوستش دارم
و همین دوس داشتن برام دره شده
کاش می فهمید
و مثل حرفی که زده بود
میومد دستمو میگرفت و نجاتم
می داد
نجاتم می داد
دوستت دارم
روزی من و تو برای لحظه ای با هم بودن از دیگران فرار می کردیم.
اما امروز چه شده ؟
که ترس از لحظه ای باهم بودن باعث فرارمان از هم شده است.
شاید ندونی، پس میگم تا متوجه بشی:
دَرد عَدم از دَرد دوری بیشتره!
همین که موندی برام یه دنیا ارزش داره،
پس به خاطر تمام خوبیات
اَزت متشکرم.
دوستت دارم.
ضَمیرَم، اَسیر هَوای ٍ تو اَست دو چَشمَم، اَسیر ٍ نٍگاه تو اَست
دٍلَم، دَر غَم ٍ دوریت می تَپَد چو صیدی که دَر دام اُفتاده اَست
دٍلا، دور شو اَز عشق، کَندَر آن هٍزاران مَسیح جان داده اَست
چو باشی چو فَرهاد، کوه کَن که شیرین، به او دٍل داده اَست
تو را هَم زٍ او دور می کُنَد که رَسمَش، جُدایی اُفتاده اَست
چو باشی چو مَجنون، بی ریا که نَقشَش، به دٍل اُفتاده اَست
نَدارد به تو هیچ اٍشتیاق که دٍل، بَر کَس دیگَری داده اَست
نه این نیست، رَسم عاشقی دَر اَفکارَم، غَلَط رُخ داده اَست
که گُفته، که فَرهاد گَشته جُدا که دَر کوه تَنها جان داده اَست
بٍدان او به عٍشقَش رسید که با کوه دَست داده اَست
چو شیرین دٍلَش پیش ٍ فَرهاد بود بَرایش وَصل رُخ داده اَست
که گُفته، که مَجنون، شُد تَباه و لیلی فَریبَش داده اَست
بٍدان او، غَرق شادی شُده چو لیلی سَلامَش داده اَست
تو هَم، دٍلَم غَرقٍ شادی بُکن چو ماهی که دَر آب اُفتاده اَست
گُلَم، بَر دٍلَم، رَحمی بُکن که بَر دٍل، نَقشَت اُفتاده اَست
گُمانَم، عاشقَت گَشته اَم که دَر دٍل تٍکتونیک اُفتاده اَست
دوست دارم صدای قلبم رو بشنویی و
خودت از زبون خودش بشنویی که دلتنگته
دوست دارم نزدیکت باشم و
توی چشمات خیره بشم و
تو شور عشق رو از تو نگاهم بخونی
دوست دارم بخندی تا قلبم به اوج نوسانش برسه
دوست دارم ببینمت تا دلتنگیام رو برات تعریف کنم
شاید دلم آروم بگیره
دلم خیلی برات تنگ شده
دوستت دارم
دلتنگی . سکوت
چه کلمات نامأنوسی
دلتنگی . دنیایی حرف است
دلتنگی . دنیایی گله است
دلتنگی . شکایت میکند
شکایتی به خود
شاکی: دل
متهم ریف اول: خودم
عنوان شکایت: چرا از او دوریم
نمی دانم چه جوابی به او بدهم
می پرسد:
چرا صدایش را نمی شنوم
و من
چیزی جز سکوت ندارم که پاسخ بدهم
او نگران است
نگران تو
منم نگرانم
نگران تو
او بهانه تو را میگیرد
و من . من
ساکتم
سکوت تلخ
بیقرار است
بیقرار تو
منم بیقرارم
بیقرار تو
می گویم تا بفهمد
از تفاوت
میگویم بفهمد از اختلاف
دل کودکی خردسال است
نمیفهمد
نمی تواند بفهمد
او بهانه میگیرد
من
سکوت کردم
او پا بر زمین افکارم میکوبد
و با گریه بهانه تو را میگیرد
از من
میگویم کودکم
درست میشود
میگویم کودکم آرام باش
کودکم من هم دلتنگم
من هم دوستش دارم
بغضم میشکند
با هم گریه میکنیم
او را در آغوش میکشم
آرام نمی شود
آرام نمی شوم
می گویم
اینبار از خاطراتت
از تو برایش میگویم
گریه اش قطع میشود
در چشمانم نگاه می کند
چشمانم برق میزتد چشمانش برق میزند
گریه نمی کند ولی بدنش همچنان میلرزد
می گویم
اینبار برایش از آینده میگویم
از آینده ای با تو
اشک های صورتش را پاک می کند
می خندد
او آرام است
چشم هایش را روی هم میگذارد
با لبخند می خوابد
من
هنوز بیدارم
من
هنوز دلتنگم
شاید روزی تبرئه شدم
شاید دلتنگی با وصالت به پایان رسید
پلک هایم سنگینی میکند
با لبخند با امید به آینده به خواب میروم
شب بخیر
عشق. عاشق.معشوق
عشق عاشق به معشوق
عاشق عشق به معشوق
معشوق . عشق عاشق
عشق عشق معشوق. عاشق
عاشق . معشوق عشق و معشوق . عاشق عشق
معشوق معشوق. عاشق
عاشق عاشق . معشوق
شمارش لحظات دلتنگیم سخت است. لحظه های غفلتم از یاد تو را میشمارم
صفر . صفر
تو همیشه در خاطر منی
بی آنکه در خاطرت باشم
نمی دانم هجر عشق است یا بازی روزگار
نمی خواهم باعث آذردگی خاطرت شوم
گناه معشوق چیست که عاشق مجنون وار دوستش دارد
شاید روزی معشوق دلتنگ اذیت های عاشق شود
شاید
اما مجنون غم جهان را به جان می خرد و راضی به اندکی آزار معشوق نمی شود
می دانید
سخت تر از ناز معشوق چیست
نیاز رقیب
رقیب قدیمی و کهنه
رقیبی با فاصله کمتر
بگذریم
گفتم مجنون اما نگفتم چگونه
عاشق معشوق . مجنون معشوق شده
مجنون لیلی . لیلی معشوق شده
مجنون بی لیلی سر به بیابان می گذارد
بیابان تنهایی
مجنون سکوت میکند
درد سکوت از درد هجر بیشتر است
عاشق برزگ شد
عاشق بینا شد
عاشق عاقل شد
عقل آمد
عشق رفت عاشق بی عشق مجنون شد
عقل آمد جنون آمد
عاشق عاقل
مجنون شد
اما بی لیلی
لیلی عاشق نمی خواهد
لیلی مجنون نمی خواهد
اما مجنون لیلی می خواهد
مجنون جنون لیلی
لیلی . جنون مجنون
جنون . عشق مجنون
لیلی . معشوق مجنون
عشق . جنون شده
مجنون تو را می خواهد . لیلی
بیا نرو
بمان نرو
لیلی گفت سکوت
مجنون و سکوت
مجنون و غم
مجنون و درد
مجنون و جنون
عشق مجنون . لیلی
لیلی مجنون . معشوق
عاشق معشوق . من
معشوق عاشق . تو
من بی تو . مجنون
عاشق بی تو . مجنون
تنهاییم نگذار
لیلی سکوت خواست
عاشق مجنون است
دوستت دارم
اما دوباره
لیلی سکوت خواست مجنون سکوت کرد
به امید روزی که معشوق
یعنی تو ای بهار زندگی
سکوت مجنون را بشکنی
سکوت مجنون را پیر می کند
سکوت را بشکن
بگو
دوستت دارم
بگو
مرا از دیدن رویت منع می کنی
می گویی مرا نگاه نکن
مگر نمی دانی:
چو ببندم به دلم چشم، بمیرم دَر، دَم
تو بیا، تا به وصالت بمیرد، دردم
کاش این شب فسرده به پایان می رسید
و غم هزار ساله ام با طلوع خورشید نگاهت به پایان می رساندی
نمی دانم شاید تقدیر حکم جدایی خار از گل را نوشته
شاید این جدایی به سبب دوری و فاصله هاست
شاید این جدایی به خاطر ماوای من در بیابان و خانه تو در بهشت است
شاید به خاطر سر سبزی و شادابی تو وبه خاطر خشکی و زردی من است
اما بدان از غم این دوری رنگم زرد و قامتم خمیده ودرخت زندگیم خشکیده
بدان حرم بی مهریت ماوایم را بیابان کرده
آه مگر می شود دور بود و در خاطر ماند
مگر می شود ریشه در هجر آب تنید و سبز ماند
مگر می شود رقص بلبلان با گل را دید و خموش ماند
مگر میشود ناز شبنم بر قامت گل دید وصبور ماند
مگر میشود بی تو بود و زنده ماند
شاید نسیم امید است که نشدنی ها را شدنی کرده
شاید چشمک ستارگان بیابان بی مهریت را کور سوی امید پنداشتم
شاید سرآب امید است که بی توجه به سختی بی توجه به تشنگی یک دیدار بی توجه به تمام مشکلات
مرا به اعماق آغوش بیابان بی توجهیت می کشاند
باری در این جا غم است و اندوه و تشنگی و حسرت
حسرت شنیدن نوایت ای به قربان صدایت
بدان سخت خشک و ترک خورده است این بیابان
و تنها مرحم زخم پایم اشک دیده است
تا روزی که بهار آید .می آید؟
شاید روزی رگبار بهاریت بیابانم را بهشت کند
شاید به انتهای این بیابان رسیدم
اگر
زنده ماندم
اگر بر این بیابان پایانی تعریف شده باشد
خیلی دوستت دارم خیلی دوستت دارم .
فکر این که دیگه نمی تونم ببینمت داره
منو از بین میبره.
دوست دارم تمام روزم رو با تو باشم.
وقتی پیشمی حتی مثل الان که بهم توجه نمیکنی
غرق در آرامشم.
دوریت رو نمی تونم تحمل کنم.
هر دقیقه و هر لحظه دلتنگتم .
عاشقت شدم.
عشق با آتشی همراه است
که زندگی عاشق را به خاکستر می سپارد.
عشق با طوفانی همراه است
که 'منی یتهای' عاشق را با خود به یغما می برد.
عشق داروی تلخ طبیعت است
برای پاک سازی وجود خاکی.
عشق را عاشقی باید دست از جان شسته.
و عشق همچنان باقیست.
خسته ام، بی رمق،
در پی شکستی تلخ از آرزویی دست یافتنی
کاش وارد این گردآب نمی شدم
و کاش با باران سخن نمی گفتم
و کاش باران با رحمت بر من می بارید
روزگار تلخیست غم تشنگی در کویر
روزگار سخت تر درد تشنگی در دریاست
دریا با تو به دنبال آرامشم بوم اما طوفانی شدی
کاش آرامش را از تو طلب نمی کردم
و تو مرا به آغوش فرا نمی خواندی و من در ساحل
نظاره گر زیبایی تو بودم
زیبا از چه رو با این برگ ناسازگاری می کنی
برگ به دنبال گل خود سر به آسمان دارد
گلم چطور از من توقع راست قامتی می کنی در
نبودت
چقدر سخته فرو خوردن غم بدون شکوه،
دیگر تاب و توانی برای ادامه ندارم،
نه اینکه از عشق خسته شدم ، نه ،
روزگار سختیست،زمانه مرا به بازی گرفته،
نمی دانم که چرا با من سر ناسازگاری دارد،
شاید سرگرمی این روزهای بهاریش شده ام،
عجب همبازی بی وفایست روزگار
دست خودم نیست، دلم بی قراری میکند.
کاش و افسوس، دوایی به زخم دلم نمی شود،
پس نگویم ونگویم که چرا
چون تو خود عامل آنی و ندانی
و همه شب پی آنی و بدان مرهم آنی و
تمام دل من تسخیر وجود و رخ زیبای تو است.
گاهی وقتا آدم بد جوری زمین می خوره ولی کاش همه ی زمین خوردن ها این جوری باشه چون می شه بعدش بلند شد
امیدم در همه دوران تو بودی فروغ چشمم از یاران تو بودی
تو فکر دیگری بودی و لیکن قرار و نای من تنها تو بودی
کاش می شد با لباس خاکستری سوی او من فرستم خبری
تا بداند حال خراب و زار مرا بهر خنده نشکند دل مرا