و خوشبختی! یعنی:
صدای لطیفی که، در اوج خستگی، بیدارت کند؛ برای
نماز.
وسعت عشق مرا باید از نگاهم بخوانی؛
حرارت عشق مرا باید از دستانم لمس کنی؛
و بی قراری مرا باید در صدای قلبم جست و جو کنی؛
زبان کلمات از بیان عشق ناتوان است!
تویی که خود مرا عاشق کردی؛
خودت بیا و ببین.
خودت بیا و هرچه شعر و جمله راجع به تو می گویند بشنو!
من تنها می توانم بنویسم :
دوستت دارم.
دلِ شکسته،
یعنی:
دلی که شکسته!
دنبالِ مفهوم نباش؛
دلِ شکسته، درد دارد، غم دارد، غصه دارد!
مفهوم ندارد.
داشتن یه عالم ستاره،
شاید! آسمون تاریک دلت رو خوشگل کنه!
ولی هیچ وقت، برات گرم یا روشنش نمی کنه.
تا حالا شده، به یه منبع نور قوی نگاه کنی؟
بعدش، سرت رو به هرطرف به چرخونی؛
یا نه، اصلاً چشمات رو ببندی؛
بازم تصویر اون میاد جلوی چشمت!
از وقتی تو رو دیدم؛
چقدر دنیا و آدماش خوشگل شدن.
کوچیکتر که بودم؛
فکر می کردم معجزه،
همراه یه صدای بلند و نور زیاد وقتی زمین می لرزه اتفاق میوفته؛
الان دیدم نه! خیلی آروم و شیرینه!
لبخند تو،
بزرگترین معجزه ی عالمه.
جالب است!
خود آگاهم، نا آگاه
و نا خود آگاهم، آگاه است به تو؛
برای همین رویاهام پر از تو و زندگیم خالی از توست.
تا حالا دیدین بعضی چیزا مُسریه!
مثل: خنده،
خمیازه.
وقتی عاشق میشی؛
بدنت حساس میشه!
حساس میشه به بدن یکی دیگه،
اگه درد داشته باشه؛
دردش رو تو قلبت حس می کنی!
حتی اگه کنارش نباشی!
حتی اگه بهت نگه!!
عزیزم از بس خوبی نمی گی چقدر درد داری؛
ولی من همش رو حس می کنم.
فردا تک تک ثانیه ها،
پوتین می شوند و
رژه می روند؛
روی اعصابم!
از الان صدای:
"گروهان به جای خود" ـَش را می شنوم.
نگارا،
دلتنگت می شوم؛
تو که اینهمه بی وفا نبودی!
چقدر مرز باریکی دارد؛
خوشبختی!
چه محدوده ی تنگی،
آغوشت را که باز می کنی؛
دستت از محدوده خارج می شود!
دلبندم،
من طاقت اینهمه سکوت را ندارم.
همیشه سکوت،
نشانه عصبانیت و دلخوری و دلتنگی و غم نیست!
گاهی سکوت یعنی:
آرامش،
یعنی: خوشبختی!
یعنی:
بشینی و لذت ببری از اتفاق های خوب زندگیت؛
گوش جان بسپاری به ندای بهشتی،
که تو را می خواند:
عشق، برای توست و من عاشق توام!
طول شبها می تونه با هم برابر باشه؛
ولی عرضشون نه!
شاید یه شب واست، به اندازه یه سال، عرض داشته باشه!
شاید یه شب هزار ماه عرض داشته باشه!
شاید یه شب به تموم زندگیت بیارزه!
شب هایی که با تو هستم اینجوریند.
مثل امشب.
تو قدرِ منی؛
من قَدرت رو می دونم.
فکر کنم جنس خنده هات،
پنبه ایه!
آخه هر موقعه، گوشم پر میشه از خنده هات؛
دیگه صدای هیچکدوم از دردهام رو نمی شنوم!
تا حالا شده وقتی خوابی به یه آرزوی محالت برسی؟
دوست داری تمام دنیا رو بدی، ولی واقعی باشه!
خواب نباشه!
اونجوری ازت می خوام پیشم بمونی!
چه جوری میشه اوج عصبانیت رو نشون داد؟
با داد زدن؟!
با دعوا!؟
با فریاد کشیدن؟
نه!!
به نظرم اوجش اونجاست؛
که خسته و بی رمق یه گوشه کز کنی
و فقط ساکت باشی.
پاییز،
که بوی دلتنگی نمی دهد؛
بوی غم هم نمی دهد،
اصلاً تنهایی ندارد که!
اشکال از من است!
اشتباهی هوس سبز شدن کرده ام.
نمی دونم؟
میثم چی تو من دید! که این آهنگ رو بهم پیشنهاد داد.
شاید هم فقط، چون خودش خوشش اومده؛
پیش خودش گفته شاید منم خوشم بیاد!
منم به شما پیشنهادش می کنم.
می گویند با یک گل بهار نمی شود!
زمانی رسید که مردم بهار را فراموش کردند.
اسیر در چنگالِ برف و زمستان؛
قلبهایشان یخ زده بود.
می گویند نزدیک ظهر بود که عاشورا، عاشورا شد.
می گویند مولا دستانش می لرزید.
می گویند صدایش سنگین بغضی عمیق بود.
می گویند دست به کمر راه می رفت.
می گویند اصلاً همان روز پیر شد.
می گویند اینها همه از وقتی شروع شد که،
تو رفتی!
می گویند و چقدر شنیدنش سخت است؛
وای به حال پدری که دید.
اگر عشق وجود داشته باشد؟!
و عاشق و معشوق؟!
شما و ارباب هستید؛
و بعد آن همه لقلقه ی زبان است و بس!
عشق در نگاه تو معنی می شود؛
در فداکاریت،
در امانت داریت،
در شیر پسران قهرمانت.
به زیر هجمه اندوه و غم، جان و دل فدا کــــــــــــــــــــــــردی
مثال اکبر و اصغر، ولی بیمار در بستر، جان فدا کـــــــــــردی
اگر عباس یک جان و دو دست و یک ســــــــــــــــــرش را داد
تو پای عشق خود حیدر، تمام عمر، جانـت را فدا کــــــــــردی
اگر کرب و بلا یک روز بود، در آن صــــــــــــــــــــــــــــحرا
تمام عمر خود را، به پای ظهر عاشورا، فدا کــــــــــــــــــردی
تمام لشکرِ جانان، فقط یک بار جــــــــــــــــــــــــــــــــان دادند
بمیرم بر غمت مولا، که تو هر لحظه، صد جانت را فدا کردی
فدای قدمت شبیر،
کاش، تنها در دیده ی من، منزل می گرفتی؛
تو را چه، به صحرای اندوه و گرفتاری!؟
باید، بیابان را، بر آنان، ترجیح دهی؛
وقتی دل و دیده ی ما آلوده است!
گاهی درد را هر چقدرهم، توضیح بدهی متوجه نمی شوند؛
فقط باید مهمانشان کنی به درد!
مهمانتان می کنم به درد از نگاه یک درد کشیده.
درد دل های عاشقانه اش را بخوانید؛
عاشق است!
لینک وبلاگ به درخواست نویسنده (جواد آقا) حذف شد!
گذشتن گاهی معنی رفتن و رها کردن
و گاهی معنی بخشیدن می دهد.
من از تو گذشتم؛
به همان سادگی که تو از من گذشتی!
تنها در زمان و مکان درست بودن،
اهمیت ندارد؛
آنچه به زمان و مکان، درستی می دهد؛
تصمیم درست است!!
در دیر زمانی نه چنان دور و نه نزدیک
در شام غریبی که سپید بود و نه تاریـک
آمـد یـکی شــب زده ی مـست به شــعرم
کرد آه و فغان از دل سرگشته به تفکیک
چون سوخته ی راه دلم، مرا دگر باکی نیست
از کل جهان مرا نیازی به تنِ خاکی نیســـــت
گفتی که تنها بشود دلم، چونکه بسوزد با تــو!
آنکس که دلش با تو بسوزد، بگو با کی نیست؟
چقدر خوب است؛
که توضیح نمی خواهی!
همه چیز را می بینی، می دانی.
با این باور هیچ وقت دلتنگ نمی شوم؛
هیچ وقت!