خاک! بر سرت، ای چرخ؛
عاشق و معشوق را،
بهم رساندی!
ولی یکی بر خاک و دیگری در خاک.
می گویند با یک گل بهار نمی شود!
زمانی رسید که مردم بهار را فراموش کردند.
اسیر در چنگالِ برف و زمستان؛
قلبهایشان یخ زده بود.
اگر عشق وجود داشته باشد؟!
و عاشق و معشوق؟!
شما و ارباب هستید؛
و بعد آن همه لقلقه ی زبان است و بس!
عشق در نگاه تو معنی می شود؛
در فداکاریت،
در امانت داریت،
در شیر پسران قهرمانت.
فدای قدمت شبیر،
کاش، تنها در دیده ی من، منزل می گرفتی؛
تو را چه، به صحرای اندوه و گرفتاری!؟
باید، بیابان را، بر آنان، ترجیح دهی؛
وقتی دل و دیده ی ما آلوده است!