ترس با نا امیدى،
و شرم با محرومیت همراه است،
و فرصتها چون ابرها مىگذرند،
پس فرصتهاى نیک را غنیمت شمارید.
نهج البلاغه
ترس با نا امیدى،
و شرم با محرومیت همراه است،
و فرصتها چون ابرها مىگذرند،
پس فرصتهاى نیک را غنیمت شمارید.
نهج البلاغه
رفت
نرفتم
ماندم
رفت
نرفتند
ماندند
نه خود رفتم تا ترکشان کرده باشم
نه آنان را رها کردم که بروند و تنهایم بگذارند
امیدم به فرصت بعدیست
شاید تا آن زمان
آنقدر مرد شده باشم
که یا راهی شوم
یا راهیشان کنم
باز نومید گَشتم، اَز روزگار
سوی رَبّ، روی کَردم اُمیدوار
باز، طوفانی دَر دِلم آمد پَدید
شُست و بُرد، غیر از خُدا هَر چِه کِه دید
باز بارانی شُد دوباره، چَشمِ مَن
باز روحانی گَشت آن شَب، حال مَن
گویآ غَرقِ هِدایت، شُد دِلم
بَندۀ مَخصوصِ طاعَت، شُد دِلم
مَست بودم آن شَب، مَستِ بَندگی
تا که آمد، آن هوجومِ بی کَسی
ناگهان تَرسی دِلم را، تَسخیر کَرد
حال ناب بَندگی را، زَنجیر کَرد
گُفت با مَن، هان، بی آبروی رو سیاه
اِی که کَرده، عُمر و جانش را تَباه
تو به چه اُمید داری، دِل خوشی
تو که عُمرت را به بُطلان می کُشی
باز بارانی شُد دِلم از دَست خُود
نا اُمید و دِلشکسته، مَست خُود
غَرقِ اَشک و ناله بودم، نا اُمید
ناگهان اَز جانبِ حَق، مُژده رِسید
آنکه قَصدِ قُربتِ مُولا کُند
کی تو دیدی کَز دَرَش بیرون کُند
باز بَرگرد، این دِلم آغوشِ تُوست
آی آدم، این خدا مَخصوصِ تُوست
گر به دَرگاهم، توبه و زاری کَرده ای
من گُذشتم از حَقم، هَر چه کَرده ای
تا خُدایت رَحمان، بَهرِ بَندِه است
تَرس و نومیدی بِدان، اَز تو جُداست
پیشِ مَن یِکسان بُود، بی گناه و توبه کار
توبه کُن جانم، دَست اَز نومیدی بِدار
دیده بارانی گَشت، اَز سِرِّ سُخَن
حَق نَظَر کَردِه دوباره سوی مَن
باز، شوری دَر دِلم اُفتاد، باز
حَسرت دوری به دِل اُفتاد، باز
گریه کَردَم، با دلی اُمیدوار
که رَبَّت بَخشید، آن روزگار
مُژده دادم به دِلم، کاِی خوش سِرِشت
نامۀ اَعمالت حَق، اَز نُو نِوشت
این تو و این نامۀ خالی بُرو
چون که گُل کاری گُل بِنمایی دِرو