best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

جوابی در حد وسع به شعر زیبای "سیب" سروده حمید مصدق

 

خَنده و گِریه اَز آغاز بَهانه بوده

پوششی بر دلِ تَنگ عاشق

که صَمیمانه به دُنبال جَوابی بوده

 

قِصۀ سیب جَوابی می خواست

که اَز آن قَندِ لَبانَت بَر خواست

 

مَن به دُنبال جَوابی اَز تو

اینهمه شعر نِوشتم که تو حَتی یِک بار

اَز سَر دِلسوزی

پاسخی بِنویسی

وَ بِگویی که تو هم عاشق هستی

عاشق این بیمار

 

کاش می خواندی زِ پَس این اَشعار

خواهش چَشم تَرم

به وفور آمده اَست دَر شِعرم

که مَن عاشق هَستم

عاشق ناز نِگاه

که من عاشق هَستم

عاشق بی سَر و پا

 

عاشقی سَخت وَلی، با دو دَست خالی

کاش یکبار جَوابی به دِلم می دادی

اینهمه قِصه و شِعر اَز بَرای دِل بود

حَرف ناگفتۀ یک بی دل بود

 

کاش یِکبار مَرا می دیدی

دَر لِباسِ پِسرَک

کاش یِکبار تو دُختَر بودی

عاشقی بی دوز و کَلک

 

کاش یِکبار شعرِ مرا می خواندی

که چِه شیرین سیب اَست

که چِه دِلتَنگ سیب اَست

که چِه عاشق سیب اَست

 

بِشنو این بار صِدای تَپشِ قَلبم را

که بِدور اَز اَشعار

ساده گُفته اَست اینبار

عاشق روی تو اَست

 

 

 

باز نومید گَشتم، اَز روزگار

سوی رَبّ، روی کَردم اُمیدوار

 

باز، طوفانی دَر دِلم آمد پَدید

شُست و بُرد، غیر از خُدا هَر چِه کِه دید

 

باز بارانی شُد دوباره، چَشمِ مَن

باز روحانی گَشت آن شَب، حال مَن

 

گویآ غَرقِ هِدایت، شُد دِلم

بَندۀ مَخصوصِ طاعَت، شُد دِلم

 

مَست بودم آن شَب، مَستِ بَندگی

تا که آمد، آن هوجومِ بی کَسی

 

ناگهان تَرسی دِلم را، تَسخیر کَرد

حال ناب بَندگی را، زَنجیر کَرد

 

گُفت با مَن، هان، بی آبروی رو سیاه

اِی که کَرده، عُمر و جانش را تَباه

 

تو به چه اُمید داری، دِل خوشی

تو که عُمرت را به بُطلان می کُشی

 

باز بارانی شُد دِلم از دَست خُود

نا اُمید و دِلشکسته، مَست خُود

 

غَرقِ اَشک و ناله بودم، نا اُمید

ناگهان اَز جانبِ حَق، مُژده رِسید

 

آنکه قَصدِ قُربتِ مُولا کُند

کی تو دیدی کَز دَرَش بیرون کُند

 

باز بَرگرد، این دِلم آغوشِ تُوست

آی آدم، این خدا مَخصوصِ تُوست

 

گر به دَرگاهم، توبه و زاری کَرده ای

من گُذشتم از حَقم، هَر چه کَرده ای

 

تا خُدایت رَحمان، بَهرِ بَندِه است

تَرس و نومیدی بِدان، اَز تو جُداست

 

پیشِ مَن یِکسان بُود، بی گناه و توبه کار

توبه کُن جانم، دَست اَز نومیدی بِدار

 

دیده بارانی گَشت، اَز سِرِّ سُخَن

حَق نَظَر کَردِه دوباره سوی مَن

 

باز، شوری دَر دِلم اُفتاد، باز

حَسرت دوری به دِل اُفتاد، باز

 

گریه کَردَم، با دلی اُمیدوار

که رَبَّت بَخشید، آن روزگار

 

مُژده دادم به دِلم، کاِی خوش سِرِشت

نامۀ اَعمالت حَق، اَز نُو نِوشت

 

این تو و این نامۀ خالی بُرو

چون که گُل کاری گُل بِنمایی دِرو

 

 

 

تحت تاثیر "باران که می بارد جدایی درد دارد" سروده مجتبی شریف

 

باران هوایی اَز دِل پُر دَرد دارد

 

دیر آشنا آری جُدایی دَرد دارد

 

آواز را بُردم زِ یاد وقتی که رفتی

 

تکرار آواز، دَر جدایی درد دارد

 

بال و پَرم دادی و یکباره رفتی

 

پرواز هم بی تو، تنهایی درد دارد

 

من گیج و مَدهوشم چِرا یکباره رفتی

 

این گیج مدهوش سینه ای پُر درد دارد

 

آموختی، رفتی، گذشتی از بی قرارت

 

این دِل اُمید وَصل یک نامرد دارد

 

 

 

سالیان دَر کوفتم عاقبت، دَر وا نشد

 

آن دِل مَغرورِ خامت، عاشق و شیدا نشد

 

کوچه ها گشتم پی اَت را یک به یک، امیدوار

 

حسرتا، حتی نشانی، از دلم پیدا نشد

 

خواب ها دیدم از وِصالت شب به شب، دیوانه وار

 

نیم تعبیری، عاقبت از آنهمه رویا نشد

 

گریه ها کردم شبانه، بی قرار و خسته دل

 

بغض سنگین گلویم، بی حضورت وا نشد

 

درد و دل کردم دمادم، با نسیم بوستان

 

بلبل عشقت دمی هم، همنشین ما نشد

 

روزها کردم نظر، رو به سوی جاده ها

 

مات تصویری ز رویت، بر دل رسوا نشد

 

گفته بودَش دوستی، روزگار درد آخر می شود

 

عمر این ساقی تمام و روزگارش، خوش نشد

 

 

 

دست تکان دادم

گفتی به سلامت

و دلگیر شدم وقتی

به جای خودت جانشین انتخاب کردی

و مرا به سلامت سپردی

سلامت جانشین خوبی نبود

چون 

از زمانی که رفتی 

او هم از کنارم پر کشید

 

 

 

فراموش می کنم


گذر زمان را


وقتی 


نگاه مهربان تو در خاطرم خانه می کند

 

 

 

اونی که دیدارش باعث شادی و لذت منه


از دوری من لذت میبره

 

شادیم فدای لذتت

 

 

کاش شروع نمی شد


سلامی که به لبخند ختم شد


کاش فرو افتاده بود


نگاهی که تو را عاشقانه دید


کاش بسته می ماند


لبی که با عشق تو باز شد


کاش کر می شد


گوشی که محبتت را شنید


کاش فرو نمی ریخت


غروری که با عشق لگد مال شد


کاش باور می کرد


دلی که فراموش شده بود

 

"رابطه ای که یکطرفه است،


یکطرفه است"

 

و من اینجا از نو شروع می کنم


با سلامی دوباره


با چشمی باز


با لبی غزل خوان


با گوشی شنوا


با غروری عاشق


دوستت دارم


به گمانم


هنوز دلم باور نکرده

 

"رابطه ای که یکطرفه است،


یکطرفه است"

 

 

 

پنهان شدی ز دیده، رنگ از رخم پریده

خشکیده آب دیده، کی می شود بیایی؟

 

دل خسته شد ز زاری، از رنج و بی قراری

ای مه وش بهاری، کی می شود بیایی؟

 

شب تنگ از سیاهی، دل تنگ از جدایی

روز وصال باقی، کی می شود بیایی؟

 

خون است دیده ما، عشق است گریه ما

آرامش دل ما، کی می شود بیایی؟

 

جانم به لب رسیده، عشقت به تب کشیده

هان نور جان و دیده، کی می شود بیایی؟

 

ای روح و جان نرگس، سرو روان نرجس

بی روی ماهت هرگز، کی می شود بیایی؟

 

در موسم بهاران، جمع است جمع یاران

ای یار بی قراران، کی می شود بیایی؟

 

میلاد روز عیدت، گشته دوباره فرصت

پایان پذیرد غیبت، کی می شود بیایی؟

 

دل منتظر به راهت، چشم پرتپش به پایت

تا جان کنم فدایت، کی می شود بیایی؟

 

ای منجی هدایت، خشکیده بحر طاقت

کی می شود بیایی؟ کی می شود بیایی؟

 

 

 

مرا ساختند تا تو را بترسانم


مرا ساختند تا تو را دور کنم


ولی من عاشقت شدم


کشاورز نمیدانست مترسک قلب نمی خواهد


بیچاره کشاورزی که مترسکش


عاشق پرندگان باشد

 

 

 

برای نشان دادن عشقتان

 

نیاز نیست


نظم عالم را بهم بزنید

 

نیاز نیست


آسمان را بشکافید


نیاز نیست


نیست را هست کنید

 

فقط کافیست


خود مهربان همیشگیتان باشید

 

عشق


یک لبخند ساده


یک سلام از ته دل


یک نوازش بی پیرایه است

 

عشق یعنی بودن

 

 

 

به هر خواسته ای که نباید جواب داد


یکبار آدم


به حرف شیطان اعتماد کرد


نتیجه اش یه جهان انسان سر در گم در دنیاست

 

 

 

خوشبختی به معنی راحتی و آسودگی نیست

 

خوشبختی یعنی یه پنج وارونه که برات بتپه



و چقدر پنج داریم که یکیش وارونه نیست



راستی تا حالا فکر کردین 


اگه همه چی بر عکس می شد 


چی می شد 


رفتنت برگشتن می شد


تنفرت عشق می شد


و این دوری طولانی


یه پنج وارونه بزرگ بزرگ می شد

 

 

 

 

خوشتر از دوران عشق ایام نیست

                    بامداد عاشقان را شام نیست

مطربان رفتند و صوفی در سماع

                     عشق را آغاز هست انجام نیست

 

سعدی

 

 

 

 

بخشیدمت


ولی فراموشت نمی کنم


تا دوباره خام دروغ های کسی نشوم

 

 

 

قصه ما و خدا قصه ی عشقه


خدا می خواد بریم طرفش

بهمون یه چیز رو نشون میده

که متوجه خودش بشیم


درست مثل وقتی که ما

به یه بچه شکلات نشون می دیم

که بیاد بغلمون


هدف ما بغل کردن بچه اس


هدف خدا هم همینه


ولی ما خدا رو نمی بینیم

و فقط فکرمون فقط دنبال شکلاته!!!!!

 

گاهی وقتا شکلات رو به بچه می دیم

اونم می دوه و میره

 

بچه ها دنبال شکلاتن عشق رو نمی فهمن

 

گاهی هم خدا دلتنگه

شکلاتی که نشون داده نمیده

 

میریم پیشش گریه می کنیم

شکلات میخوایم

ولی اون ما رو میخواد

شکلات نمیده

میترسه که یه وقت نریم

دوست داره بمونیم پیشش

 

خدااااا

 

من دیگه شکلات نمی خوام

 

این معنیش این نیست که شکلات رو دوست ندارم

نه!

یعنی شکلات رو بدون تو نمی خوام

 

دوست دارم تو بغلت باشم

حالا اگه شکلات هم تو دستم باشه

اعتراض نمی کنم

 

وای که بغلت چقدر گرم و نرم و شیرینه

 

 

نمی دانم


حال توفان زده ی روزهای با تو بهتر بود

 

یا این آرامش مرگ آور بی تو

 

دل بعد از تو مردابی راکد شده


که ماهیانش همه مرده اند

 

اما آرام است


دیگر کاری به کارم ندارد


و از هم دور شده ایم

 

در این آرامِش


دیگر نیازمند لبخندی نیست


تا آرامَش کند

 

 

 

چگونه تاب آورم رفتنت را


در هجوم بی رحمی ها و بی وفایی ها

 

تو خود از مهربانی ها گفتی


تو خود رهنمای ما شدی


تو به ما درس وفا داری و یکدلی دادی

 

چگونه راضی به ترکمان شدی


چگونه تنهایمان گذاشتی

 

دلتنگ لبخند ملیح و سخنان ساده ات هستم


همانان که تا عمق وجود اثر داشت و


روح خواب و غفلت زده مان را به وجد می آورد

 

بعد از تو دوباره همه خوابیدند


و اندک مردان روزگار هم


ساکت شدند

 

چقدر بی تو تنهاییم

 

و ما تنها


درسکوت


و انتظار


به سوگ می نشینیم

 

تا بیاید آنکه تو می گفتی

 

 

 

این روزها

آسمان هم مثل من

دل نازک شده

کمتر با بغض به آسمان نگاه کن

 

 

 

هر چیزی که کهنه میشه از رنگ و رو میره


الا عشــــــــــــــق


که هر روز و هر روز 


سرختر و سبزتر از قبل میشه


سرختر چون

دل رو خون می کنه


و سبزتر چون

تو دلت ریشه میزنه و رشد میکنه

 

 

 

آنقدر که پای دروغ هایم ایستادم


تو پای قولهایت نماندی

 

 

 

بعضیا هم ادای عاشقا رو در میارن


وقتی حوصلشون سر میره

 

 

 

عشق برق دندانت بود


وقتی پرده لبانت کنار رفت


عشق لبخند صمیمی دلدار است


عشق آبشار زلال چشمم بود


وقتی آخرین گام رفتن را برداشتی


عشق اشک عاشق چشم به راه است

 

 

 

تمام جغرافیای عشق را

به دنبالت گشته ام


از شرقی ترین ستاره

تا غربی ترین کویر


به دنبال برق نگاهت

یا رد پای کلامت


این روزها

درد دلم را با باد می گویم

 
چون بوی تو را با خود دارد


من اینجا هر شب باران می شوم

و کوچه ها را می شویم


برگرد بهار آمد فقط جای تو خالیست

 

 

به جایی رسیده ام که

آرزوی برگشتن روزهای سخت را دارم


تمام زندگیم را تاریکی رفتنت پر کرده


برگرد و دوباره روزهایم را سخت کن

 

 

به گمانم ویرانه های دلم

 

تنها مأوای مرغ شوم نگاهت بود

 

 

دستم می لرزد

 
وقتی به چشمانت فکر می کنم


چشمانی که نگاهشان را همیشه از من دریغ کردی


و لبخندی که هیچگاه برای من نبود


و باز خط تیره ای می کشم به نشان فاصله ها

 

 

 

نمی دونم به خاطر عجله اس

 

یا از رو بی مهریه

 

کاش قبل یه تصمیم به آخرش فکر کنیم

 

گفتی، شعر خوندم

 

لبخند زدی، خندیم

 

قول دادی، قسم خوردم

 

اما حالا که رفتی

 

اینو بدون من نمیرم، می میرم

 

من پای گریه هام هم می مونم 

 

 

 

این شعر را تحت تاثیر "چای دغدغه عاشقانه خوبی ست
برای با تو نشستن ..."  سروده ابوالحسن پناهی سرودم.

تقدیم به عاشقان

 

کجایی شعله‌های آتش گرم اهورایــــــــــــــــــــــــــــی

به یادت چای می نوشم، به تنهایــــــــــــــــــــــــــــــی

 

دلم هر لحظه تنگ قند لبهات است، شیریـــــــــــن لب

چه بد تلخ است این قندان، به تنهایــــــــــــــــــــــــــی

 

من و قندان و چای داغ و یادت، این همه تنهـــــــــــا

تو آنجایی و من اینجا در این زندان، به تنهایــــــــــی

 

تو شیرینی شبیه شوکران در کام، شیرینـــــــــــــــــم

شبیه هر شبم زهر است این چایی، به تنهایــــــــــــی

 

بگو با من نگار من چگونه سر کنـــــــــــــــم، با این

شرار آتش عشقت که سوزاندم، به تنهایـــــــــــــــــی

 

سرت گرم و دلت گرم و خیالت تخت، بــــــی غیرت

تصور کن که خوابم می برد به روی تخت، تنهایــــی

 

نمی‌دانم تو گرم شادی و شور کدام عشقی، بی وجدان

ولی اینجا بدون تو فقط گرم است، این چایــــــــــــــی

 

تصور می کنم هرشب کنار من، تو اینجایـــــــــــــــی

تصور می کنم اما، مرتب چای می نوشم به تنهایــــی