غزل عشق
دوشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۰، ۰۴:۲۶ ب.ظ
دلم خون شد و درمان دل نشدی به دیده اشک روان شد و هم زبان نشدی
به دیده آموختم رسم شرم و حیا تو در تمام زمینی از آن نهان نشدی
به لب رسید صبرم وزرد شد رویم به سرخی لبت رویم را خضاب نشدی
به باده پناه بردم از غم دوری تو به مستی ام غمت فزون شد و عیان نشدی
- ۹۰/۱۲/۲۲