مثلِ کودکی سرگردان،
در میانِ کوچه پس کوچههای دلتنگی گم میشوم!
وقتی که نیستی.
من آینده و اتفاقهایش را در رویاهای کودکیم دیدم!
اما چه سود، که این رویاها در بزرگسالی به سراغم آمدند.
کودکی خردسال می شناسم
که سنش به اندازه فاصله بینمان است
نه پای آمدن دارد
نه توان ماندن
و تنها
یک کار را خوب بلد است
دلتنگی
هرگاه دلتنگ می شود
بهانه تو را میگیرد
و دردناکتر اینکه
من
نه توان به دوش کشیدنش را دارم
نه یارای تن دادن به خواسته های کودکانه اش
این وسط زندگی
جاده ای ست که مرا می خواند
و فقط یک اتنخاب باقی می ماند
رفــــــــــــتن