کارها چنان در سیطره تقدیر است که چاره اندیشى به مرگ مىانجامد.
نهج البلاغه
پنجره عاشق و زیباســـت اگر، تو در آن باشی
چشم مخصوص تماشاست اگر، تو در آن باشی
از قنـــــــــوت سجدههای هر شبــــــــت فهمیدم
عشـــق راهی به خداســت اگر، تو در آن باشی
بالای سرم نشسته بود؛
آروم قرآن پچ پچ میکرد!
چشام رو باز کردم،
گفتم: مهلقا چرا آروم میخونی؟
گفت: میخواستم از خواب نیوفتی.
و من هنوز خوابم!
از پشت سر چشمانم را گرفته بود تا حدس بزنم، کیست؛
خدایا میشود تا ابد دستانش را بر ندارد،
خستهام از دیدن جهانی که تو را ندارد!
مهلقا صورتم را با دست نوازش میکرد و میگفت:
چقدر چشمانت را خاک گرفته؛
گفتم:
بیابان، بیابان است بی باران!
تا حالا شده، به یه منبع نور قوی نگاه کنی؟
بعدش، سرت رو به هرطرف به چرخونی؛
یا نه، اصلاً چشمات رو ببندی؛
بازم تصویر اون میاد جلوی چشمت!
از وقتی تو رو دیدم؛
چقدر دنیا و آدماش خوشگل شدن.