آن کس که در پى آرزوى خویش تازد،
مرگ او را از پاى در آورد.
نهج البلاغه
خط خطی هایی در پاسخ به شعر "پشیمانی"
سروده ی علی اصغر اقتداری
هر روز می آیم به دیدارت، آرامَم و پنهان، نمـــــــــــــی دانی
خالیست جایت در کنار من، از وقتی رفته ای، نمــــــــی دانی
از باد می پرسم از احوالت، از رنگ رخسار و از آن خالــت
از یار نو از مرد در فالت، بیمارتم عشقم نمــــــــــــــــی دانی
تنها نشان مانده در دستم، که با وجودم حافظش هستـــــــــــــم
رفتی و من، دل را به او بستم، یک حلقه ی زرین نمـــی دانی
با خنده دورم می کنی از خود، با گریه داری مجلســی با خود
اینگونه کردی از خودم بی خود، واله و سرگردان نمــــی دانی
از مرگ می گویی پریشانی، از عشق می جویی پشیمانـــــــی
از یأس و درد امروز فراوانی، عاشقتم عشقم نمــــــــــی دانی
بازنگری
شَب اَست و دوباره
سُکوت
مَن هَم خاموش می شَوم
هیچ چیز نِمی گویَم
گِلِه هَم نِمی کُنَم
اینبار ساعَتِ کوفته بَر دیوار
هَر ثانیه بانگ دوری سَر می دَهد:
بیا،
او را هَم آرام می کنم
اَما اینبار
قَلبَم با اُلگویی فِرُکتال فَریاد می زَنَد:
بیا،
تو بِگو
آن را چِگونه ساکت کُنَم.