می گویند نزدیک ظهر بود که عاشورا، عاشورا شد.
می گویند مولا دستانش می لرزید.
می گویند صدایش سنگین بغضی عمیق بود.
می گویند دست به کمر راه می رفت.
می گویند اصلاً همان روز پیر شد.
می گویند اینها همه از وقتی شروع شد که،
تو رفتی!
می گویند و چقدر شنیدنش سخت است؛
وای به حال پدری که دید.
به زیر هجمه اندوه و غم، جان و دل فدا کــــــــــــــــــــــــردی
مثال اکبر و اصغر، ولی بیمار در بستر، جان فدا کـــــــــــردی
اگر عباس یک جان و دو دست و یک ســــــــــــــــــرش را داد
تو پای عشق خود حیدر، تمام عمر، جانـت را فدا کــــــــــردی
اگر کرب و بلا یک روز بود، در آن صــــــــــــــــــــــــــــحرا
تمام عمر خود را، به پای ظهر عاشورا، فدا کــــــــــــــــــردی
تمام لشکرِ جانان، فقط یک بار جــــــــــــــــــــــــــــــــان دادند
بمیرم بر غمت مولا، که تو هر لحظه، صد جانت را فدا کردی
فدای قدمت شبیر،
کاش، تنها در دیده ی من، منزل می گرفتی؛
تو را چه، به صحرای اندوه و گرفتاری!؟
باید، بیابان را، بر آنان، ترجیح دهی؛
وقتی دل و دیده ی ما آلوده است!