انصاف است نباشی؛
و من پیَت، تک تکِ بیتهای عاشقانه را زیر و رو کنم!
میخواستم بگویم دریایی؛
دیدم از آن آرامتــــــــری!
گفتم شاید رویایــــــــــــی؛
اما از آن هم شیرینتـری!
نه بـــــــــــهار هم نیستی؛
زیراکه از آن زیباتــری!
تو، آرامِ زیبایِ شیرینِ منی.
تو، فقط تویی!
خاطراتم را ورق زدم؛
لابهلای آرزوهایم را گشتم؛
تک تک رویاهایم را جستوجو کردم؛
تو، کجا اتفاق افتادهای که اینقدر آشنایی؟!
من آینده و اتفاقهایش را در رویاهای کودکیم دیدم!
اما چه سود، که این رویاها در بزرگسالی به سراغم آمدند.
جالب است!
خود آگاهم، نا آگاه
و نا خود آگاهم، آگاه است به تو؛
برای همین رویاهام پر از تو و زندگیم خالی از توست.
دِلتَنگَم هَنوز، دِلتَنگ
مُحتاجَم هَنوز، مُحتاج
شَب هِنگام که بَر اَفکارَم مُسَلَط می شَوی
آتشی اَز اَعماقِ قَلبَم یَخِ عَقل را ذوب می کُند
و چه غَریبانه جاری می شَوند نَهرهای زُلال دِلتَنگی
صبح های نَبودَنَت
وَقتی چَشم می گُشایَم
دنیا به چَشمَم تیره می شَود، چراکه تَمامِ بودنت
تَنها رویایی بوده اَز جِنسِ تَوَهُم
و باز مُحتاج تَر اَز هَمیشه، این مَنم دِلتَنگِ تو