گمان می کردم بعد از تو قورتم بدهند.
تجربه ی تلخیست؛
نداشتن هیچ احساسی به خیابان ها، بی تو.
یه حسی هست که
نه دلت می خواد بخندی، نه حرف بزنی، نه تو صورت کسی نگاه کنی
اصلا دوست داری با همه دعوا کنی
سرت سنگینه، گوشات پره، دل باد کرده، قیافه ات مرده است (لب ها صاف چشما باز پر از بی حسی)
"درگیری" به معنای واقعی کلمه
ولی تهش اینه که این فقط یه حسه
"حس"
راحته میشه ازش رد شد اگه خودت بخوای