شَب اَست و دوباره
سُکوت
مَن هَم خاموش می شَوم
هیچ چیز نِمی گویَم
گِلِه هَم نِمی کُنَم
اینبار ساعَتِ کوفته بَر دیوار
هَر ثانیه بانگ دوری سَر می دَهد:
بیا،
او را هَم آرام می کنم
اَما اینبار
قَلبَم با اُلگویی فِرُکتال فَریاد می زَنَد:
بیا،
تو بِگو
آن را چِگونه ساکت کُنَم.