توقع زیادی ندارم!
چهارپایهای کوچک کنج خاطراتت برای من بس است.
"مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم
با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی
شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم
گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم . . ."
شاعر این شعر رو پیدا نکردم ولی جوابش رو نوشتم:
رَفتی و تَنها یِکی نامه نِوشتی، بَس نَبود
آن بَرای این هَمه هِجران و دوری، بَس نَبود
من چِگونه کَعبه دِل، خالی اَز یادت کُنَم
وَقتی جُز یادِ نِگاهَت، دَر دِلم هیچکَس نَبود
لال باد آن زَبانی که بِگویَد، لایقم نیستی
تو عَزیزی، لایِقَت این عاشِق بی کَس نَبود
تا بَرای این سه بیتَت، پاسُخی دَرخور دَهم
عُمر نوح و صَبر اَیوبِ زَمان هَم، بَس نَبود
بازنگری