دو غریبــــــــه دو تا قلب در به در
دو تا دلواپس این چشمــــــــــای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین
دوتا دور افتاده ی تنها نشیـــــــــن
شایان جعفرنژاد
دو غریبــــــــه دو تا قلب در به در
دو تا دلواپس این چشمــــــــــای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه چین
دوتا دور افتاده ی تنها نشیـــــــــن
شایان جعفرنژاد
بگذار روان شود!
بگذار در تو ریشه بدواند؛
بگذار آهسته آهسته غرق شوی،
بگذار نم نمش صورتت را بشوید!
بگذار جاری شود،
اگر نه جمع میشود؛ سنگ میشود!
درد میشود.
صد بار راجع به حساسیتم گفته بودم؛
باز عطر خارجی زدی!
مگر نمیدانی:
اشکم در میآید وقتی میخواهی بروی!
از آن شب که قصه رفتنت را برای ستارگان باز گفتم
تا صبح گریه می کنند
گواهم هم چشمک زدنشان هنگام
پاک کردن اشکشان است