گیرم، امشب را از نگاهِ من پنهان شدی؛
آفتابِ فردا را چه خواهی کرد!
تا آفتابی دیگرِ "خسرو گلسرخی" به زبان من
چَشم و گوش باز کُن اِی خُفته به خواب غِفلَت
باز کُن قَفَسِ سِهره ایمانَت را
نور بُگشا به دِلِ چَشمِ خیالت اِی دوست
و بدان، لَحظه ها دَر گُذَرَند
و خدا مُنتَظِر اَست