کفشات رو کشف کن، ولی کشفِ کفش نکن!
چون پا برهنه نمیشه زیاد دووم آورد.
نه آنقدر حریصم، که تو را برای خودم بخوام؛
و نه آنقدر ثروتمند، که به دیگران ببخشمــــت.
شدهام درویشی، که درویشی هم بلد نیســــــت!
آدمها اسیرِ تفکراتِ خودشان هستند؛
اگر فکر میکنی گناهکاری، گناهکاری!
و اگر فکر میکنی آزادی، آزادی!
این سفیدی نشان بیگناهی نیست؛
تنها دستهایم را در آسیاب سفید کردم.
آری، من همان گرگ قصهها هستم!
مثلاً: همان دهکده باشد و همان تاب و همان خانه،
مثلاً: تمامِ پنجرهها باز باشد و تمامِ درختان سبز،
مثلاً: اذانِ صبح باشد و عهدی با دعای عهد،
مثلاً: حیاط باشد و فواره و ماهیهای قرمز،
مثلاً: شب باشد و عید و ساعتهای خراب،
مثلاً: نگاه باشد و سکوت و چشمهای بیقرار،
مثلاً: بزرگترین مشکل قند باشد و بهترین راه حل خندههای شیرینت،
میگن: یه حالتی هست؛
که تو خواب، آدم هرچی میخواد داد بزنه یا تکون بخوره نمیتونه!
میگن: خیلی سخته!
خیلی ترسناکه!
میگن: فریادت شنیده نمیشه؟!
الان دلم یه عالمه فریاد میخواد که نمیتونم بزنم؛
بعد اون همه حرفی که زدم و شنیده نشد.
صد بار راجع به حساسیتم گفته بودم؛
باز عطر خارجی زدی!
مگر نمیدانی:
اشکم در میآید وقتی میخواهی بروی!
شـــــــبهایِ تاریکِ تکراری،
تکرارِ کــــــابوسهایِ تاریک،
تارهایِ تاریـــــــــــکِ تکرار،
و تـــکرار دام سیاه زندگیست؛
روزهـای خود را حتی شده با:
لبخندی جدیــــــــــــــــــــــــد،
مدل مویی جدیـــــــــــــــــــد،
لباسی جدیـــــــــــــــــــــــــد،
مسیری جدیـــــــــــــــــــــــد،
نگاهی جدیــــــــــــــــــــــــد،
متفــــــــــــــــــــــــاوت کنید!
من هنوز گیج آن انفجارم،
نه صدایی میشنوم؛
نه زمین را زیر پایم حس میکنم.
امان از وقتی که بغضی میشکند!
من آینده و اتفاقهایش را در رویاهای کودکیم دیدم!
اما چه سود، که این رویاها در بزرگسالی به سراغم آمدند.
گاهی!
چند پله سقوط چنان ته دلت را خالی میکند؛
که با نگاه به انتهای مسیر، سرگیجه میگیری.
ولی نترس،
یک پله هم که بالاتر بیایی؛
یک پله نزدیکتر شدی!
داشتن یه عالم ستاره،
شاید! آسمون تاریک دلت رو خوشگل کنه!
ولی هیچ وقت، برات گرم یا روشنش نمی کنه.
تا حالا شده، به یه منبع نور قوی نگاه کنی؟
بعدش، سرت رو به هرطرف به چرخونی؛
یا نه، اصلاً چشمات رو ببندی؛
بازم تصویر اون میاد جلوی چشمت!
از وقتی تو رو دیدم؛
چقدر دنیا و آدماش خوشگل شدن.
کوچیکتر که بودم؛
فکر می کردم معجزه،
همراه یه صدای بلند و نور زیاد وقتی زمین می لرزه اتفاق میوفته؛
الان دیدم نه! خیلی آروم و شیرینه!
لبخند تو،
بزرگترین معجزه ی عالمه.
جالب است!
خود آگاهم، نا آگاه
و نا خود آگاهم، آگاه است به تو؛
برای همین رویاهام پر از تو و زندگیم خالی از توست.
تا حالا دیدین بعضی چیزا مُسریه!
مثل: خنده،
خمیازه.
وقتی عاشق میشی؛
بدنت حساس میشه!
حساس میشه به بدن یکی دیگه،
اگه درد داشته باشه؛
دردش رو تو قلبت حس می کنی!
حتی اگه کنارش نباشی!
حتی اگه بهت نگه!!
عزیزم از بس خوبی نمی گی چقدر درد داری؛
ولی من همش رو حس می کنم.
طول شبها می تونه با هم برابر باشه؛
ولی عرضشون نه!
شاید یه شب واست، به اندازه یه سال، عرض داشته باشه!
شاید یه شب هزار ماه عرض داشته باشه!
شاید یه شب به تموم زندگیت بیارزه!
شب هایی که با تو هستم اینجوریند.
مثل امشب.
تو قدرِ منی؛
من قَدرت رو می دونم.
تا حالا شده وقتی خوابی به یه آرزوی محالت برسی؟
دوست داری تمام دنیا رو بدی، ولی واقعی باشه!
خواب نباشه!
اونجوری ازت می خوام پیشم بمونی!
چه جوری میشه اوج عصبانیت رو نشون داد؟
با داد زدن؟!
با دعوا!؟
با فریاد کشیدن؟
نه!!
به نظرم اوجش اونجاست؛
که خسته و بی رمق یه گوشه کز کنی
و فقط ساکت باشی.
پاییز،
که بوی دلتنگی نمی دهد؛
بوی غم هم نمی دهد،
اصلاً تنهایی ندارد که!
اشکال از من است!
اشتباهی هوس سبز شدن کرده ام.
گاهی درد را هر چقدرهم، توضیح بدهی متوجه نمی شوند؛
فقط باید مهمانشان کنی به درد!
مهمانتان می کنم به درد از نگاه یک درد کشیده.
گذشتن گاهی معنی رفتن و رها کردن
و گاهی معنی بخشیدن می دهد.
من از تو گذشتم؛
به همان سادگی که تو از من گذشتی!
تنها در زمان و مکان درست بودن،
اهمیت ندارد؛
آنچه به زمان و مکان، درستی می دهد؛
تصمیم درست است!!
چنان سرم داغ و
اتفاقات تب دار است؛
که می خواهم مثل کبک سر در برف بکنم!
که نه تو را ببینم نه با تو را!