best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

best

دلنوشته (نوشته های دل از دل)

مشخصات بلاگ
best

دوستی گفت: من مسئول آنچه می‌گویم هستم نه آنچه شما برداشت می‌کنید!
و من می‌گویم:
خدا را شکر که اینها فقط نوشته‌اند!
[نه خاطره!]
بدانید،
الفاظ از آنچه بر مانیتور شما نقش بسته دروغترند!

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۶۰ مطلب با موضوع «من :: احساسی» ثبت شده است

درست بالای سرم تابلو زده اند، کارگران مشغول کارند؛

ولی صدای تخریب از گوشه کنار دلم می آید!

 

گذشتن گاهی معنی رفتن و رها کردن

و گاهی معنی بخشیدن می دهد.

 

من از تو گذشتم؛

به همان سادگی که تو از من گذشتی!

 

چقدر دروغ زیباست!

وقتی وعده تو را بدهد.

 

نخست نسخه دلم را پیچیدم؛ 

سپس سخت مسخِ نگاهت شدم!

 

 

 

چنان سرم داغ و

اتفاقات تب دار است؛

که می خواهم مثل کبک سر در برف بکنم!

که نه تو را ببینم نه با تو را!

 

باور می کنی؟

اگر بگویم دلم برایت تنگ شده.

نه، تو حقایق را هم انکار کردی! 

چه برسد به این دروغ ها.

 

به گمانم،

گره ها هم، مثل من، تو را گم کرده اند؛

که اینطور از درد به خودشان پیچیده اند.

 

 

کاش مَردم معنی بارانِ غمت را بلد بودند؛
مُردم از بس سوال تکراری شنیدم که:
چه شده است؟

 

می گویی، بگو؛
همین گفتنت، مرا کافیست؛
حتی: "نه!!!!

 

 

اِقرار می کنم!

قَرارِ اَولمان، قَرار را از دلم قُر زَد.

 

 

تنها میراث حضورت،

ظهور عشقی بود که نبضش میراست.

 

 

گاهی خاطره یک تَن،

چند تُن در خاطرَت سنگینی می کند!

 

 

می گویم هیچ انتظاری ندارم؛

ولی 

مگر می شود منتظرت نباشم؟!

 

 

باید رفلاکس کرد؛ 

کسی را که سر دل سنگینی می کند!

 

 

 

شاید من هم آرام بودم؛

اگر تنها یکی برایم رام بود.

 

می دانست:

همه کوچه پس کوچه های نگاهش را بلدم؛

ولی نمی دانست: 

زندگیم را با گام های صدایش کوک می کنم.

تنها چشمانش را بسته بود و بهانه می آورد!

 

 

 

گمان می کردم بعد از تو قورتم بدهند.

تجربه ی تلخیست؛ 

نداشتن هیچ احساسی به خیابان ها، بی تو.

 

 

 

نمی دانم

آن سشوار لعنتی برایت چه داشت؟

که صدای من نداشت.

 

 

وقتی چَشم هَماهَنگ با دِلِ تَنگ می شود؛

بخوانید ای چشم را.

 

 

نَفَسَم،

مَن که تَمام نَفَسَم را بَرایَت "زوو" کشیدم؛

دیگر چرا گریه می کنی؟

 

 

تو که اهل اردیبهشتی!

پس چرا؟

از هر طرف می گذرم به فروردینت می رسم.

 

 

بَحرِ دِلَم را بَهرَت قُرُق کَردم،

وَلی باز غَرق دَر بی مِهریَت شُدَم.

 

 

پرستو،

کدام کلام را کژ به کار بردم؛

که کارمان به دل کندن و کوچ کشید.

 

 

مَن تَنها او را می دیدَم

و او
تَن ها، را بی مَن 

چقدر، با هم کامل می شدیم!

 

 

ساده بودم، نمی دانستم؛

عقیم می ماند!

نطفه ی عشقی که تنها در یک دل بسته شود.

 

 

 نِمی دانِست!

قَبلِ قَلبَش قِبله ای نَداشتَم،

و

بَعد قَلبَم خانه ای نَدارد.

 

 

شیرین تَرَین آرِزوها هَم،

بَرایَت دِلِشان قَنج می رَود.

 

 

تمام هِمتَم را 

جَمع کردَم که قبل از اینکه بیایی بِبَخشَمَت؛

نَتوانستم.

 

ولی نمی دانم چه شد، 

چون تو را دیدم 

بی اختیار گفتم:

"ببخشید"

 

حتی دلم هم طرف تو ایستاده!؟

 

 

سفارشم تلخ بود، اسپرسو

ولی سخته که بگم کدومش تلخ تره

غم بی تو بودن یا قهوه سرد شده

اما می دانم لب فنجان سوخت

زمانی که از لبم کام گرفت

تب عشقت هر روز شعله ورتر میشه!

 

 

 

زَعفِران هَم، چای یادَت را شیرین نِمی کُنَد؛

 

هَمچِنان لَب سوز و دَرد پهلوست!

 

 

گاهی دلتنگی را دوست دارم


زیرا دلم، تنها زندانیش را تنگ تر در آغوش می گیرد 

 

 

 

قِصه ی قاصِدَک

 

غُصِه ی اَشک هایست

 

که به قَصدِ قَصرِعشق قاصِدی اِختیار، 

 

و اَز تَقصیر عشق با او دَردِ دِل کَرده اَند؛

 

تا به مَقصود، قِصه ی غُصه شان را بِرساند.

 

 

قاصِدَک پیغامبر عشق اَست.

 

 

 

 

باشکوهترین آرایش ادبی، واج آراییِ نام توست. 

 

 

 

می نویسد از عشق

بخوان

 

عشق

 

 

 

عشق

 

طعم گَسی دارد

 

که به تلخی می زند.

 

     

          شاید گاهی باید ساده گفت، ساده نوشت:

 

                          دوستـت دارم

 

 

دِلتَنگَم هَنوز، دِلتَنگ

 

مُحتاجَم هَنوز، مُحتاج

 

شَب هِنگام که بَر اَفکارَم مُسَلَط می شَوی

 

آتشی اَز اَعماقِ قَلبَم  یَخِ عَقل را ذوب می کُند

 

و چه غَریبانه جاری می شَوند نَهرهای زُلال دِلتَنگی

 

صبح های نَبودَنَت 

 

وَقتی چَشم می گُشایَم

 

دنیا به چَشمَم تیره می شَود، چراکه تَمامِ بودنت

 

تَنها رویایی بوده اَز جِنسِ تَوَهُم

 

و باز مُحتاج تَر اَز هَمیشه، این مَنم دِلتَنگِ تو

 

 

 

 

 
بعضی از کوچکی تنها هستند و
 
 
بعضی به خاطر بزرگی
 
 
هیچگاه کسی پای دردِ دِل آسمان نَنِشَسته
 
 
هیچگاه کسی فریاد غربت دریا را نَشِنیده
 
 
زمین هم از تنهایی گریه می کند
 
 
من خودم لرزیدن شانه هایش را هنگام گریه دیده ام
 
 
این بی خبران می گویند "زلزله"
 
 
بزرگ که باشی تنها تَری
 
 
 

 

شَب اَست و دوباره 

 

سُکوت

 

مَن هَم خاموش می شَوم

 

هیچ چیز نِمی گویَم

 

گِلِه هَم نِمی کُنَم

 

اینبار ساعَتِ کوفته بَر دیوار

 

هَر ثانیه بانگ دوری سَر می دَهد:

 

بیا، 

 

او را هَم آرام می کنم

 

اَما اینبار

 

قَلبَم با اُلگویی فِرُکتال فَریاد می زَنَد:

 

بیا،

 

تو بِگو

 

آن را چِگونه ساکت کُنَم.

 

 

 

کودکی خردسال می شناسم


که سنش به اندازه فاصله بینمان است


نه پای آمدن دارد


نه توان ماندن


و تنها


یک کار را خوب بلد است


دلتنگی


هرگاه دلتنگ می شود


بهانه تو را میگیرد


و دردناکتر اینکه


من


نه توان به دوش کشیدنش را دارم


نه یارای تن دادن به خواسته های کودکانه اش


این وسط زندگی


جاده ای ست که مرا می خواند

 

و فقط یک اتنخاب باقی می ماند

 

رفــــــــــــتن

 

 

 

از آن شب که قصه رفتنت را برای ستارگان باز گفتم

 

تا صبح گریه می کنند

 

گواهم هم چشمک  زدنشان هنگام 

 

پاک کردن اشکشان است

 

 

 

گفته بودی زمانی که گلنارها برویند باز می گردی

 

تو را چه شد

 

که از آن وعده

 

ده بار فصل چیدن انار شد و

 

باز نگشتی

 

 

 

دست تکان دادم

گفتی به سلامت

و دلگیر شدم وقتی

به جای خودت جانشین انتخاب کردی

و مرا به سلامت سپردی

سلامت جانشین خوبی نبود

چون 

از زمانی که رفتی 

او هم از کنارم پر کشید

 

 

 

فراموش می کنم


گذر زمان را


وقتی 


نگاه مهربان تو در خاطرم خانه می کند

 

 

 

اونی که دیدارش باعث شادی و لذت منه


از دوری من لذت میبره

 

شادیم فدای لذتت

 

 

کاش شروع نمی شد


سلامی که به لبخند ختم شد


کاش فرو افتاده بود


نگاهی که تو را عاشقانه دید


کاش بسته می ماند


لبی که با عشق تو باز شد


کاش کر می شد


گوشی که محبتت را شنید


کاش فرو نمی ریخت


غروری که با عشق لگد مال شد


کاش باور می کرد


دلی که فراموش شده بود

 

"رابطه ای که یکطرفه است،


یکطرفه است"

 

و من اینجا از نو شروع می کنم


با سلامی دوباره


با چشمی باز


با لبی غزل خوان


با گوشی شنوا


با غروری عاشق


دوستت دارم


به گمانم


هنوز دلم باور نکرده

 

"رابطه ای که یکطرفه است،


یکطرفه است"

 

 

 

خوشبختی به معنی راحتی و آسودگی نیست

 

خوشبختی یعنی یه پنج وارونه که برات بتپه



و چقدر پنج داریم که یکیش وارونه نیست



راستی تا حالا فکر کردین 


اگه همه چی بر عکس می شد 


چی می شد 


رفتنت برگشتن می شد


تنفرت عشق می شد


و این دوری طولانی


یه پنج وارونه بزرگ بزرگ می شد

 

 

 

چگونه تاب آورم رفتنت را


در هجوم بی رحمی ها و بی وفایی ها

 

تو خود از مهربانی ها گفتی


تو خود رهنمای ما شدی


تو به ما درس وفا داری و یکدلی دادی

 

چگونه راضی به ترکمان شدی


چگونه تنهایمان گذاشتی

 

دلتنگ لبخند ملیح و سخنان ساده ات هستم


همانان که تا عمق وجود اثر داشت و


روح خواب و غفلت زده مان را به وجد می آورد

 

بعد از تو دوباره همه خوابیدند


و اندک مردان روزگار هم


ساکت شدند

 

چقدر بی تو تنهاییم

 

و ما تنها


درسکوت


و انتظار


به سوگ می نشینیم

 

تا بیاید آنکه تو می گفتی

 

 

 

این روزها

آسمان هم مثل من

دل نازک شده

کمتر با بغض به آسمان نگاه کن

 

 

 

هر چیزی که کهنه میشه از رنگ و رو میره


الا عشــــــــــــــق


که هر روز و هر روز 


سرختر و سبزتر از قبل میشه


سرختر چون

دل رو خون می کنه


و سبزتر چون

تو دلت ریشه میزنه و رشد میکنه

 

 

 

عشق برق دندانت بود


وقتی پرده لبانت کنار رفت


عشق لبخند صمیمی دلدار است


عشق آبشار زلال چشمم بود


وقتی آخرین گام رفتن را برداشتی


عشق اشک عاشق چشم به راه است

 

 

 

تمام جغرافیای عشق را

به دنبالت گشته ام


از شرقی ترین ستاره

تا غربی ترین کویر


به دنبال برق نگاهت

یا رد پای کلامت


این روزها

درد دلم را با باد می گویم

 
چون بوی تو را با خود دارد


من اینجا هر شب باران می شوم

و کوچه ها را می شویم


برگرد بهار آمد فقط جای تو خالیست

 

 

دستم می لرزد

 
وقتی به چشمانت فکر می کنم


چشمانی که نگاهشان را همیشه از من دریغ کردی


و لبخندی که هیچگاه برای من نبود


و باز خط تیره ای می کشم به نشان فاصله ها

 

 

 

نمی دونم به خاطر عجله اس

 

یا از رو بی مهریه

 

کاش قبل یه تصمیم به آخرش فکر کنیم

 

گفتی، شعر خوندم

 

لبخند زدی، خندیم

 

قول دادی، قسم خوردم

 

اما حالا که رفتی

 

اینو بدون من نمیرم، می میرم

 

من پای گریه هام هم می مونم 

 

 

 

 

چشمم به در خشک شد و 

 

نیامدی...!

 

 

سلام

 

باز دوباره دلم هوایی شد

 

چقدر خالیست جایت در 

قلبم

 

نمی دانم به خاطر دلتنگی من است 

که در قلبم نمی گنجی

یا اینکه فراموشت شده ام.

 

اما در اعماق وجودم ندایی امید نجوا می کند:

او هنوز به یاد توست

زیرا گاه و بیگاه دلم هوایی تو می شود.

 

دوستت دارم

 

با رفتنت

 

نقطه ای گذاشتی به انتهای همه جمله های ناقص و نگفته ام.

 

و من دوباره از سر خط می نویسم:

 

دوستت دارم.

بهار امسال زودتر از هر سال دیگر آغاز شد

لبخند تو امروز خزانم را سبز کرد

امیدوارم امسال شکوفه ها را سرما نزند

این جمعه اسفندی فرودینی ترین جمعه من بود

بازهم برایم بهار باش

دوستت دارم

تو بمان 

بی تو آنقدر دل تنگ می شود که

مجال نفس کشیدن نمی دهد

 

بی تو

سینه آنقدر سنگین می شود که

یارای نفس کشیدن ندارد

 

تو بمان

تنها با تو نفس می کشم

قلبم با حضور تو می تپد

 

چون بروی

نفس از سینه و

تپش از قلب می رود

اشک دیده روان و

خواب شب می رود

 

دلتنگی مفهوم پیچیده ایست

کلمات از بیان آن عاجزند

 

تو بمان

شکوفه بهار 

برف زمستان با من

 

تو بمان

لایق ترین لایق ها

 

تو بمان

بی تو

شب بی ستاره

ماه بی مهتاب است

 

تو بمان

 

فقط تو بمان

تو تمام دنیای منی

با رفتنت دنیایم را تمام نکن

 

تو بمان

صدای جیرجیرک و

آواز گنجشکان با من

 

تو بمان

فقط تو بمان

 

دوستت دارم

 

بدان، فراموش کردنت

 

خاموش شدن چراغ یادت در دلم

 

برای من

 

مرگ است

 

مرگ

 

اما روزی تو فراموش خواهم کرد

 

آن روز

 

روزیست که احساس در دلم مرده

 

روزی تو را فراموش خواهم کرد

 

آن روز

 

روز مرگ دلم خواهد بود

 

بدان و به خاطر بسپار

 

زمانی می رسد 

 

دیگر بار دلم را خواهی دید

 

دلی که هیچ احساسی ندارد

 

و در آن روز 

 

مرا سنگدلی بی پروا خواهی یافت

 

تکه سنگی بی احساس

 

با خنده هایی بی روح

 

و چشمانی خشکیده

 

این حال و روز من خواهد بود

 

بعد از تو

 

احساست میرود ودلم میمیرد

 

نمی دانم

 

شاید حق با توست

 

شاید تکه گوشت در سینه ام اضافه است

 

و باید سنگ شود

 

پس مزاحمت نمی شوم

 

برو

 

دلم بی تو سنگ می شود

 

دوستت دارم

 

دنبال روزنه ای هستم برای عبور از دیوار احساسات

یه پنجره، یه در، یه راه عبور

پتکی ساختم از ---- 

و برج عشق رو ویران کردم

هنوز گرد و خاکش باقی مونده

هنوز بوی عشق میآد

ولی تپش قلبم کم شده و این نشونه ی خوبیه

هنوز

گاه گاهی کودکی خردسال نه برای ساختن که برای بازی

آجر روی آجر می­گذارد، دیوار می­کشد

خنده­ام می­گیرد

من هنوز کودکان را دوست دارم

گاهی برمی­خیزم وهمبازیش می­شوم

برایش آجر سالم می­آورم

و اما گاهی در نهایت بی­رحمی پا روی احساسم می­گذارم

 و دیوار سستش را خراب می­کنم

ولی کودک می­گرید

گریه همیشه قویترین سلاح بوده

و من دوباره عذر خواهی می­کنم

دوباره آجر می­آورم ودیوار را بلندتر و محکم تر می­سازم

کودکم می­خندد

او بازی می­کند و

من بازیچه می­شوم

 

بازیچه ی -----

 

 

 

.Hey; Miss, you

 

!!I miss you

 

 

 

 

 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

یه    روز    میآد ...!!!!!!!

 

 

 

 

As the seconds went by       

! I fall in love with you more and more

 

 

 
!Please!
 
 
!Please Talk To Me!

 

 

!Me!
 

 

اومدم فقط بگم

وای

وای که چقدر دلتنگم

 

 

 

امشب چقدر دلم برای همان

هیچ 

بینمان تنگ شده!

 

 

 

 

 

 

!Please Please Me

 

 

 

 

 

 

I have a request from you!  

 

 

 

 

!I Miss You