کفشات رو کشف کن، ولی کشفِ کفش نکن!
چون پا برهنه نمیشه زیاد دووم آورد.
بر فرض مثال هم، که مثالـت بزنم
با نیت تـــــــو، قرعه به فالت بزنم
شاید بشود، رخصت آن که یک دم
تا از ته دل، بوسه به خالـــت بزنم
من موج به موج در هوس ساحل رویت
سرگشته و شیدا ز لبت مست سبویـــــت
آرام به ساحل شود هر موج خروشـــان
تو شانهای و من، پیچ و خمِ مجعدِ مویت
میخواستم بگویم دریایی؛
دیدم از آن آرامتــــــــری!
گفتم شاید رویایــــــــــــی؛
اما از آن هم شیرینتـری!
نه بـــــــــــهار هم نیستی؛
زیراکه از آن زیباتــری!
تو، آرامِ زیبایِ شیرینِ منی.
تو، فقط تویی!
خاطراتم را ورق زدم؛
لابهلای آرزوهایم را گشتم؛
تک تک رویاهایم را جستوجو کردم؛
تو، کجا اتفاق افتادهای که اینقدر آشنایی؟!
امروز روبروی آیینه ایستادم؛
عادیترین عادی را دیدم که،
معصومانه به دنبال تفاوت میگشت!
بگذار روان شود!
بگذار در تو ریشه بدواند؛
بگذار آهسته آهسته غرق شوی،
بگذار نم نمش صورتت را بشوید!
بگذار جاری شود،
اگر نه جمع میشود؛ سنگ میشود!
درد میشود.
میگن: یه حالتی هست؛
که تو خواب، آدم هرچی میخواد داد بزنه یا تکون بخوره نمیتونه!
میگن: خیلی سخته!
خیلی ترسناکه!
میگن: فریادت شنیده نمیشه؟!
الان دلم یه عالمه فریاد میخواد که نمیتونم بزنم؛
بعد اون همه حرفی که زدم و شنیده نشد.
از پشت سر چشمانم را گرفته بود تا حدس بزنم، کیست؛
خدایا میشود تا ابد دستانش را بر ندارد،
خستهام از دیدن جهانی که تو را ندارد!
صد بار راجع به حساسیتم گفته بودم؛
باز عطر خارجی زدی!
مگر نمیدانی:
اشکم در میآید وقتی میخواهی بروی!
تقویمی تاریک و خاکخورده را دیدیم؛
شبیه برهوت!
که با خود زمزمه میکرد:
آبانم کجایی؟
بعد از تو، بیــــــــــــــــــــآبانم!
من هنوز گیج آن انفجارم،
نه صدایی میشنوم؛
نه زمین را زیر پایم حس میکنم.
امان از وقتی که بغضی میشکند!
زندگی من!
نبینم ناراحت باشی؛
غم که تو چشات جمع بشه،
خنجر میشه میره تو قلب من!
گره لبات رو باز کن؛
دوباره به این خسته دل بخند.
تا شب تارم روشن بشه.
وسعت عشق مرا باید از نگاهم بخوانی؛
حرارت عشق مرا باید از دستانم لمس کنی؛
و بی قراری مرا باید در صدای قلبم جست و جو کنی؛
زبان کلمات از بیان عشق ناتوان است!
تویی که خود مرا عاشق کردی؛
خودت بیا و ببین.
خودت بیا و هرچه شعر و جمله راجع به تو می گویند بشنو!
من تنها می توانم بنویسم :
دوستت دارم.
دلِ شکسته،
یعنی:
دلی که شکسته!
دنبالِ مفهوم نباش؛
دلِ شکسته، درد دارد، غم دارد، غصه دارد!
مفهوم ندارد.
کوچیکتر که بودم؛
فکر می کردم معجزه،
همراه یه صدای بلند و نور زیاد وقتی زمین می لرزه اتفاق میوفته؛
الان دیدم نه! خیلی آروم و شیرینه!
لبخند تو،
بزرگترین معجزه ی عالمه.
فردا تک تک ثانیه ها،
پوتین می شوند و
رژه می روند؛
روی اعصابم!
از الان صدای:
"گروهان به جای خود" ـَش را می شنوم.
نگارا،
دلتنگت می شوم؛
تو که اینهمه بی وفا نبودی!
چقدر مرز باریکی دارد؛
خوشبختی!
چه محدوده ی تنگی،
آغوشت را که باز می کنی؛
دستت از محدوده خارج می شود!
دلبندم،
من طاقت اینهمه سکوت را ندارم.
همیشه سکوت،
نشانه عصبانیت و دلخوری و دلتنگی و غم نیست!
گاهی سکوت یعنی:
آرامش،
یعنی: خوشبختی!
یعنی:
بشینی و لذت ببری از اتفاق های خوب زندگیت؛
گوش جان بسپاری به ندای بهشتی،
که تو را می خواند:
عشق، برای توست و من عاشق توام!
طول شبها می تونه با هم برابر باشه؛
ولی عرضشون نه!
شاید یه شب واست، به اندازه یه سال، عرض داشته باشه!
شاید یه شب هزار ماه عرض داشته باشه!
شاید یه شب به تموم زندگیت بیارزه!
شب هایی که با تو هستم اینجوریند.
مثل امشب.
تو قدرِ منی؛
من قَدرت رو می دونم.
فکر کنم جنس خنده هات،
پنبه ایه!
آخه هر موقعه، گوشم پر میشه از خنده هات؛
دیگه صدای هیچکدوم از دردهام رو نمی شنوم!
پاییز،
که بوی دلتنگی نمی دهد؛
بوی غم هم نمی دهد،
اصلاً تنهایی ندارد که!
اشکال از من است!
اشتباهی هوس سبز شدن کرده ام.