از "دالِ" دل مینویسم و از "واوِ" وقوعِ عشق
"سینِ" سکوت و "تا"یِ تو ای تمامِ عشـــــــــق
"تا" یِ تو ای مهربانترین "دارم" و داراییـــم
یعنی که "دوستت دارم" تنها به جرمِ عشـــــــق
در کوچههایِ دلـــــــــــم پرسه میزند
یک کودکِ کوچـکِ معصوم و بیگناه
گویی که گمشدَه است و خسته نیز هم
تنها میانِ اینهمه آدم کوکیِ سیــــــــــاه
میگم: مهلقا، اینو از کجا پیدا کردی؟!
میگه: دفتر خاطراتت، همیشه تو دسترس بوده.
میگم: به قول اون بزرگ،
"زیباترین باغچه رو هم که بیل بزنی، حداقل یه کرم توش پیدا میشه"
میگه: من دلم واسه تو تنگ شده، دنبال تو می گردم.
کاش دیشب را، هیچ پایانی نبود
کاش امشب را، هیچ فردایی نبود
هیچ و کاش و روز و شب با هم شدن
کاش پایانم را، هیچ آغازی نبود!
مهلقا متشکرم،
خیلی گرمم بود؛ تشنه ی تشنه بودم.
حالا گلاب دیگه چرا قاطیش کردی!
پر رو میشمهاااا.
بالای سرم نشسته بود؛
آروم قرآن پچ پچ میکرد!
چشام رو باز کردم،
گفتم: مهلقا چرا آروم میخونی؟
گفت: میخواستم از خواب نیوفتی.
و من هنوز خوابم!
از پشت سر چشمانم را گرفته بود تا حدس بزنم، کیست؛
خدایا میشود تا ابد دستانش را بر ندارد،
خستهام از دیدن جهانی که تو را ندارد!
صد بار راجع به حساسیتم گفته بودم؛
باز عطر خارجی زدی!
مگر نمیدانی:
اشکم در میآید وقتی میخواهی بروی!
تقویمی تاریک و خاکخورده را دیدیم؛
شبیه برهوت!
که با خود زمزمه میکرد:
آبانم کجایی؟
بعد از تو، بیــــــــــــــــــــآبانم!
مهلقا صورتم را با دست نوازش میکرد و میگفت:
چقدر چشمانت را خاک گرفته؛
گفتم:
بیابان، بیابان است بی باران!
شـــــــبهایِ تاریکِ تکراری،
تکرارِ کــــــابوسهایِ تاریک،
تارهایِ تاریـــــــــــکِ تکرار،
و تـــکرار دام سیاه زندگیست؛
روزهـای خود را حتی شده با:
لبخندی جدیــــــــــــــــــــــــد،
مدل مویی جدیـــــــــــــــــــد،
لباسی جدیـــــــــــــــــــــــــد،
مسیری جدیـــــــــــــــــــــــد،
نگاهی جدیــــــــــــــــــــــــد،
متفــــــــــــــــــــــــاوت کنید!
من هنوز گیج آن انفجارم،
نه صدایی میشنوم؛
نه زمین را زیر پایم حس میکنم.
امان از وقتی که بغضی میشکند!